تكثرگرايى دينى

پدیدآورعلی اسلامی

نشریهدائرة المعارف قرآن

شماره نشریهجلد 8

تاریخ انتشار1390/08/27

منبع مقاله

share 2153 بازدید

تكثرگرايى دينى: از مباحث فلسفه دين: اعتقاد به حقانيت يا نجاتبخشى همه يا مجموعه اى از اديان در عصر واحد

تكثرگرايى يا آيين كثرت از مباحث فلسفه دين و به معناى پذيرش كثرت و نفى انحصار است. تكثرگرايى معادل فارسى واژه پلوراليسم (Pluralism) در زبان انگليسى است كه تركيبى است از واژه پُلُو رال (PLu ral) به معناى جمع و كثرت و پسوند ايسم يا ايزم (Ism)كه بر گرايش و طرز فكر دلالت دارد.[1]
اين واژه را نخستين بار «لوتسه»
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 505
(Lotze)فيلسوف و منطق دان آلمانى در سال 1841 ميلادى در كتاب ما بعد الطبيعه خود وارد فلسفه كرد.[2]
تكثرگرايى دينى گاه بر پذيرش كثرت در محدوده مذاهب يك دين اطلاق مى شود و گاه بر پذيرش تكثر در اديان. در اين مقاله تنها از تكثرگرايى برون دينى از منظر قرآن كريم بحث مى شود؛ همچنين مراد از تكثرگرايى در اين مقاله، تكثرگرايى عرضى است نه طولى؛ بدين معنا كه تكثر طولى اديان آسمانى و ظهور دينى پس از دين* ديگر مورد بحث نيست، بلكه بحث در كثرت عرضى اديان و حجيت و حقانيت آن ها در يك زمان و در عرض هم است.
تكثرگرايى دينى مورد بحث عبارت است از نفى انحصارِ حقانيت يا نجاتبخشى در دين واحد و گسترش دادن آن به همه يا مجموعه اى از اديان در عصر واحد[3]، به گونه اى كه هريك از اديان جلوه اى از «حق مطلق» به شمار آيد.[4]
به نظر جان هيك(John Hick) ، كشيش و فيلسوف دين شناس مسيحى معاصر و پايه گذار پلوراليسم دينى[5]، اديان بزرگ جهان صورت هايى از تجربه كردن حق متعالى را گزارش مى كنند و نوع يكسانى از ثمرات اخلاقى و معنوى را در زندگى بشر نشان مى دهند.[6]وى اديان بزرگ را پاسخ هايى براى حقيقت غايى مى داند كه هريك از آن ها طريق نجات انسان را فراهم مى كند.[7] او اديان را طرح كننده پرسش هايى گوناگون مى دانست كه به يك پرسش باز مى گردند: انسان چگونه از اين زندگى ناقص به حيات كامل تر دست يابد و رستگار شود.[8] وى در پى آن بود كه معيار زبانى يكسانى را براى همه اديان جهانى درباره غايت ارائه كند.[9]
جان هيك از نظريه تكثرگرايى دينى خود با وصف «انقلاب كپرنيكى در الهيات مسيحى» ياد مى كرد[10] و بر اين باور بود كه همان گونه كه كپرنيك (Copernicus)ستاره شناس و رياضى دان لهستانى بناى كهن نجوم وهيئت بطليموس را ويران و «خورشيدْ محورى» را جايگزين «زمينْ محورى» كرد، در انقلاب كپرنيكى دين نيز بايد ايمان به خدا و نسبت انسان با پروردگار را در مركز اعتقادات قرار داد و عقايد خاص اديان را به منزله كراتى دانست كه حول محور آن مى گردند.[11]
او تكثرگرايى دينى را در قالب تمثيل هايى نيز
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 506
ترسيم كرد؛ مانند تشبيه تنوع تاريخى فرهنگ هاى گوناگون به عينك هايى كه حقيقت متعالى (واقعيت الهى واحد) از درون آن ها متنوع ادراك مى شود[12]، تمثيل قديمى «فيل و مردان كور»[13] و چراغ هاى متفاوتى كه نور واحد دارند.[14]

خاستگاه تكثرگرايى دينى:

تكثرگرايى دينى در جهان غرب و در بستر اختلاف هاى فرقه اى مسيحيت زاده شد و در دهه هاى اخير به جهان اسلام راه يافت. در جهان مسيحيت كه زادگاه انديشه تكثرگرايى دينى است به اين پرسش كه كدام دين بر حق و نجاتبخش است سه پاسخ محورى داده شده است:
1. تكثرگرايى (پلوراليسم: (Pluralism، چنان كه جان هيك معتقد بود كه در درون هريك از سنت هاى دينى بزرگ جهان، تحول و دگرگونى افراد بشر از خودمحورى به حقيقت (خدا) محورى صورت مى پذيرد.[15]
2. انحصارگرايى(اِكسكلوزيويسم: (Exclusivismكه بيشتر دين پژوهان مسيحى به آن معتقدند و كمال و رستگارى را منحصر در يك دين خاص (مسيحيت) مى دانند.[16] برپايه تعاليم سنتى مسيحيت* ، جز از راه فداكارى حضرت مسيح، راه ديگرى به سوى نجات نيست و حتى پيامبران بزرگ بايد تا روز رستاخيز در ليمبو [به اعتقاد مسيحيان محلى است كه در آن پيامبرانى از قبيل موسى و نيز كودكانى كه غسل تعميد داده نشده اند در انتظار روز قيامت به سر مى برند و در آنجا عذابى نيست[ به انتظار بنشينند تا حضرت مسيح(عليه السلام) براى رهايى آنان اقدام كند.[17]
3. شمولگرايى (اينكلوزيويسم: (Inclusivismكه حد فاصل ميان دو نظريه پيشين و بدين معناست كه گرچه تنها يك راه براى رستگارى وجود دارد و صرفاً در يك دين خاص قابل شناسايى است؛ ولى لطف خدا به انحاى گوناگون در اديان مختلف تجلى يافته و هركس حتى اگر از اصول اعتقادى دين حق چيزى نشنيده باشد، مى تواند رستگار شود. كارل رانر (Karl Rahner)، الهيات دان كاتوليك آلمانى، طرفدار اين نظريه است و از نجات يافتگان غير مسيحى با نام «مسيحيان بى عنوان و گمنام» ياد مى كند.[18]
جان هيك نيز اين نظريه را چنين تبيين مى كند كه حقوق كفاره مسيح همه گناهان بشرى را مى پوشاند، به گونه اى كه اكنون همه ابناى بشر در معرض لطف و رحمت الهى قرار دارند، هرچند كه هرگز نام حضرت مسيح را هم نشنيده باشند.[19]
مايه هاى اصلى تفكر تكثرگرايى دينى را در انديشه هاى ليبراليستى، اعم از ليبراليسم سياسى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 507
و دينى مى توان يافت، زيرا ليبراليسم سياسى بر اهميت تسامح و تساهل، آزادى عقيده و حقوق خصوصى افراد تأكيد دارد و مى توان گفت تكثرگرايى دينى كوششى در جهت يافتن مبنايى براى تسامح و تساهل است. برخى عناصر تكثرگرايى دينى را مى توان در نوشته هاى فردريك شلايرماخر (Fridrich Schleier macher) منطق دان و فيلسوف آلمانى و بنيانگذار پروتستانتيسم ليبرال (LiberalProtstantism) در قرن نوزدهم يافت كه به نظر او همه اديان، در بردارنده حقيقت الهى هستند. پروتستانتيسم ليبرال، تفسيرهاى نامتعارف از كتاب مقدس و ديگر اعتقادات دينى را به راحتى مى پذيرفت.[20]
به گفته لِگِنْ هاوْزِن (Legen Hausen)نومسلمان امريكايى، بحث تكثرگرايى دينى در اروپا هنگامى آغاز شد كه پس از جنگ دوم جهانى و در نيمه دوم قرن بيستم گروه هايى از كشورهاى مختلف به اروپا مهاجرت كردند و دين مسيحيت را نپذيرفتند. فرقه هاى گوناگون مسيحى اينان را اهل دوزخ و شايسته هرگونه رفتارى مى دانستند؛ ولى برخى متكلمان مسيحى كه در ميان غير مسيحيان نيز افراد خوبى را مى ديدند به تعاليم كليسا بدگمان شدند و براى طرد آن، پيشنهادهايى و از جمله تكثرگرايى دينى را مطرح كردند. نخستين عكس العمل در نوشتار كارل رانر ديده مى شود كه پيشنهاد كرد مسيحيان مى توانند بپذيرند كه كسى رسماً مسيحى نباشد و خدا به سبب طرز زندگى و اخلاقش او را مسيحى به شمار آورد.[21]
جان هيك نيز همه متدينان به اديان گوناگون را اهل نجات دانست و حتى ابايى نداشت كه طرفداران مكاتبى مانند كمونيسم را نيز اهل نجات بداند، از اين رو واكنش هاى تندى بر ضد او صورت گرفت و بيشتر مسيحيان او را طرد كردند.[22] هيك مفصل ترين تبيين خود از تكثرگرايى دينى را در كتاب تفسير دين آورده كه در سال 1989 ميلادى منتشر شده و در كتاب ديگرش، كلام مسيحى درباره اديان به نقدهاى وارد بر اين نظريه پاسخ داده و در سال 1995 ميلادى منتشر ساخته است.[23]
به گفته لِگِنْ هاوْزِنْ، همزمان با هيك، كشيش كانادايى، ويلفرد كنت ول اسميت  (Smite)همين ديدگاه را مطرح كرد و اين دو را مى توان مهم ترين مطرح كنندگان تكثرگرايى دينى در ميان مسيحيان دانست.[24]
تكثرگرايى دينى به وسيله روشنفكران مسلمان به دنياى اسلام نيز راه يافت[25]؛ طرح
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 508
مباحثى همچون «صراط هاى مستقيم»[26]، «انقلاب كپرنيكى در كلام»[27]، «تعدد قرائت ها از دين»[28]، «قبض و بسط تئوريك شريعت»[29] و «به رسميت شناخته شدن اديان اهل كتاب در قرآن»[30] به وسيله روشنفكران و نويسندگان ايرانى نيز در جهت ترويج همين انديشه است.
برخى در ترويج تكثرگرايى دينى، نظريه جان هيك را به عنوان «نظريه جديد الهيات جامع و جهانى» پنداشته و گفته اند كه از طريق همسنخى بين اديان مى توان جوهره اصلى و فطرى اديان را كه توحيد است برگرفت و پوسته عقايد موروثى و اكتسابى و غير اصلى را به دور افكند و بدين سان به تأليف قلوب و همدلى مؤمنان سراسر جهان دست زد.[31]

شاخه هاى تكثرگرايى دينى:

تكثرگرايى دينى شاخه هايى گوناگون دارد:

1. در حقانيت:

بدين معنا كه اديان گوناگون همه از حقانيت برخوردار و راه هايى گوناگون به سوى حقيقت مطلق اند. به گفته جان هيك حقيقت غايى در ذات خود يكى بيش نيست؛ اما بالقوه مى تواند در تجربه هاى مختلف بشرى به شيوه هايى گوناگون تجربه شود.[32]

2. در نجات و رستگارى:

پيروان اديان مختلف اهل نجات اند. هيك ضمن نقد تفسير انحصارگرايان مسيحى از نجات، آن را «تبديل و تحول روحيه انسانى از خود محورى به خدا (حقيقت) محورى» مى داند كه اين امر لزوماً در حصار هيچ يك از سنت هاى دينى تاريخ بشر محدود نخواهد ماند[33]، بلكه در درون همه سنت هاى دينى بزرگ عالم صورت مى گيرد.[34]

3. در همزيستى اجتماعى:

پيروان اديان گوناگون مى توانند زندگى مسالمت آميزى با يكديگر در يك جامعه داشته باشند و حدود و حقوق يكديگر را حرمت نهند.

گستره تكثرگرايى دينى:

از پرسش هاى مهم درباره تكثرگرايى دينى پرسش از گستره آن است؛ دامنه حقانيت و نجاتبخشى شامل كدام يك از اديان مى شود؟ گرچه در سخنان جان هيك، پايه گذار پلوراليسم دينى تعبير «سنت هاى بزرگ دينى» فراوان يافت مى شود و مراد او اسلام، مسيحيت، هندوئيسم و بوديسم است[35]؛ ولى به تصريح وى در مورد سنت هاى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 509
غير الهى نظير اديان كنفوسيوسى نيز قابل طرح است.[36] وى حتى احتمال تسرّى حقانيت و نجاتبخشى به سنت هاى دينى كوچك تر يا برخى باورهاى سكولارى همچون ماركسيسم، مائوئيسم و اومانيسم را نيز نفى نمى كند[37]؛ اما برپايه تعريف او از «نجات و رستگارى» يعنى «تبديل و تحول روحيه انسانى از خود محورى به خدا (حقيقت) محورى»[38]، نجات و رستگارى لزوماً در حصار هيچ يك از سنت هاى دينى تاريخ بشر محدود نخواهد ماند.[39]

مستندات قرآنى تكثرگرايان:

برخى تكثرگرايان با استناد به آياتى از قرآن كريم كوشيده اند مبنايى قرآنى براى آن ارائه كنند. آنان بر اين پندارند كه پلوراليسم دينى آموزه اى برخاسته از متن دين است.[40] مهم ترين مستندات قرآنى تكثرگرايى عبارت اند از:

1. كثرت خدا خواسته:

آنان با استناد به آياتى همچون 148 بقره/2؛ 48 مائده/5؛ 118 - 119 هود/11؛ 32 روم /30 و 8 شورى /42 كثرت اديان (پلوراليسم دينى) را خواست خداوند دانسته و گفته اند: اولين كسى كه بذر پلوراليسم را در جهان كاشت، خود خداوند بود كه پيامبران مختلف فرستاد و بر هر كدام ظهورى كرد و هريك را در جامعه اى مبعوث كرد و بر ذهن و زبان هريك تفسيرى نهاد و بدين سان كوره پلوراليسم گرم شد.[41]اكنون به بررسى آيات مورد استناد تكثرگرايان مى پردازيم:
أ. «ولِكُلّ وِجهَةٌ هُوَ مُوَلّيها فَاستَبِقُوا الخَيرتِ...؛ و براى هر قومى قبله اى است كه وى ]خدا[ آن را قبله آنان قرار داده است، پس در كارهاى نيك بر يكديگر پيشى گيريد...». (بقره/2،148)
براى هر قومى وجهه اى از راه تقرب به خداوند نهاده شده و هركس بايد از همان راهى كه در پيش روى اوست در نيكوكارى بر ديگرى سبقت بگيرد[42] و چون اين راه ها از سوى خداوند آمده اند همگى تام و تمام اند و مى توانند پيرو را به بالاترين حدّى كه برايش ممكن است برسانند.[43] مسابقه اى كه در آيه آمده در صورتى عادلانه تحقق مى يابد كه همه مردم از اوضاع و زمينه هاى يكسانى براى انجام مسابقه بهره مند باشند، پس هريك از اديان الهى راه رسيدن به خداست.[44]
اين برداشت از آيه پذيرفتنى نيست، زيرا اين آيه كه در ميان آيات مربوط به قبله قرار گرفته، ادامه آياتى است كه استقبال مسلمانان به كعبه را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 510
تأييد و ادعاى منكران را باطل مى كند[45] و پيامش اين است كه هر امتى قبله اى دارد (يهوديان به سوى بيت المقدس، مسيحيان به سوى ناصرى، زادگاه حضرت مسيح و مسلمانان به سوى كعبه) و قبله خاص، ركنى ثابت در اديان نيست، ازاين رو تحول قبله نمى تواند دستاويز طعن در نبوت و شريعت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) باشد.[46] اين آيه خواستار برچيده شدن بساط مجادله با يهوديان درباره قبله است و مسلمانان را به اهميت دادن به مقاصد و پرداختن به اصلاح جامعه خويش توجه مى دهد، از اين رو در ادامه آيه به سبقت گرفتن بر يكديگر در كارهاى خير فرمان مى دهد.[47] برپايه اين تفسير كه مراد از وجهه (جهتى كه انسان به آن رو مى كند) قبله باشد، آيه ارتباطى به تكثرگرايى ندارد، چون ناظر به اختلاف انسان ها در برگزيدن دين نيست.
برپايه احتمالى ديگر آيه بدين معناست كه هركس خط مشى و جهتى (دينى) دارد كه خود آن را برگزيده است يا خداوند راهنما و مولّى او بدان راه است.[48] در صورت بازگشت ضمير «هُوَ»به كل باز هم آيه مؤيد كثرت گرايى نيست؛ اما اگر ضمير به خدا بازگردد آيه بدين معناست كه خداوند ضمن اينكه هيچ كس را به انتخاب راهى خاص وا نمى دارد، راه كسى را نيز نمى بندد، بلكه براى آزمون، امكانات پيمودن راه خوبان و بدان را فراهم مى كند: «كلا نُمد؛ هر دو ]دسته [را مدد مى بخشيم» (اسراء/17،20)، پس هركس راهى برگزيند خدا وسيله پيمودنش را فراهم مى كند و خدا افزون بر آن، پيمودن راه را تسهيل نيز مى كند. (ليل/92، 5 - 10) بر پايه معناى دوم كه وجهه به معناى شريعت باشد گرچه آيه درباره كثرت شرايع است، هيچ تأييدى براى تكثرگرايى دينى نيست، زيرا تنها بيانگر وضع مردمى است كه هريك براى خود راهى را (به حق يا باطل) برگزيده اند و خدا نيز براى آزمون، آنان را در راه هايى كه برگزيده اند به پيش مى برد و پيمودن راه را برايشان آسان مى كند؛ اما از حق يا باطل بودن راه برگزيده شده سخن نمى گويد.
اما استنتاج حقانيت اديان از «فَاستَبِقُوا الخَيراتِ» بر پايه لزوم عادلانه بودن مسابقه، جاى شگفتى دارد، زيرا اولا خداى سبحان در قرآن، خط آغاز مسابقه را شريعت محمدى(صلى الله عليه وآله)دانسته كه بارها به آن دعوت كرده است (=> همين مقاله: اسلام، شرط هدايت اهل كتاب؛ دعوت اهل كتاب به اسلام و توبيخ آنان)، پس شرط حضور در مسابقه خيرات، پذيرش شريعت ختميه است و منكران آن، اصلا در شمار مسابقه دهندگان نيستند، پس خطاب آيه به حاضران در مسابقه يعنى مسلمانان است.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 511
ثانياً اگر عادلانه بودن مسابقه ايجاب مى كند كه همه در يك خط باشند و در نتيجه هريك از اديان الهى راه رسيدن به خداست، نبايد اين نتيجه را به اديان الهى منحصر دانست؟ بر پايه استدلال ياد شده همه افراد بشر پيرو هر آيينى باشند بايد مرامشان بر حق باشد و گرنه مسابقه عادلانه نخواهد بود! چنين نتيجه اى را دست كم هيچ كثرت گراى مسلمانى نمى پذيرد، بنابراين مخاطبان آيه مسلمانان اند.
حتى اگر دعوت آيه را عام و شامل پيروان ساير اديان نيز بدانيم، مى تواند بدين معنا باشد كه پيروان ديگر اديان در صورت رونياوردن به شريعت كامل، از باب حداقل، راه خيرات و احسان را در پيش گيرند؛ مانند دعوت اهل كتاب به اصل مشترك اديان ابراهيمى يعنى توحيد. (آل عمران/3، 64)
ب. «لِكُلّ جَعَلنا مِنكُم شِرعَةً ومِنهاجـًا ولَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُم اُمَّةً واحِدَةً ولـكِن لِيَبلُوَكُم فى ما ءاتـكُم فَاستَبِقُوا الخَيرتِ...؛ براى هريك از شما ]امت ها [شريعت و راهى روشن قرار داده ايم و اگر خدا مى خواست شما را يك امت قرار مى داد؛ ولى [خواست[ تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد، پس در كارهاى نيك بر يكديگر سبقت گيريد...». (مائده/5،48)
خداوند خود خواسته است كه اديان متعدد وجود داشته باشند و تعدد اديان امرى تصادفى نيست.[49] كثرتى كه ما اكنون با آن مواجهيم در حقيقت راه هايى گوناگون است كه خداوند به سوى خود قرار داده است ... و چون اين راه ها از سوى خداوند است همگى تام و تمام اند.[50]
در پاسخ اين استناد بايد گفت كه احتمال نخست در تفسير آيه اين است كه اگر خدا مى خواست با اكراه همه انسان ها را به دين حق وا مى داشت؛ اما مشيت او بر ايمان اجبارى آدميان نيست و اين اعطاى آزادى در انتخاب راه به معناى به رسميت شناختن راه ها در عرض هم نيست، چنان كه در آيه اى ديگر تنها نشان دادن راه را بر عهده خدا دانسته است: «وعَلَى اللّهِ قَصدُ السَّبيلِ ومِنها جائِرٌ ولَو شاءَ لَهَدكُم اَجمَعين؛ و نمودن راه راست بر عهده خداست و برخى از آن [راه ها[ كژ است و اگر [خدا]مى خواست مسلماً همه شما را هدايت مى كرد» (نحل/16،9 نيز ر. ك: رعد/13، 31؛ يونس/10، 99؛ سجده/32، 13)، بنابراين مشيت در «وَلَوْ شاءَ اللّهُ» تكوينى است نه تشريعى؛ يعنى خدا نمى خواهد با اكراه مردم را به سوى دين واحد سوق دهد؛ اما اينكه كدام دين بر حق است؟ اين آيه در مقام بيان آن نيست.[51]
ابن عباس آيه را چنين تفسير كرده است: اگر خدا مى خواست شريعت از آدم(عليه السلام) تا خاتم(صلى الله عليه وآله) يكى بيش نبود و نسخ و تبدّل در شريعت راه نداشت؛
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 512
ولى خدا چنين نخواست.[52]
علامه طباطبايى نيز همين تفسير را برگزيده و تعليل مبسوط ترى براى آن ارائه كرده است.[53] بر اساس اين دو تفسير، آيه بر تكثرگرايى دينى دلالت ندارد، بلكه برخى شواهد داخلى اين آيه و آيات پيشين نادرستى اين برداشت را نشان مى دهند؛ مانند وصف «مُهَيْمن بودن قرآن بر كتب آسمانى پيشين» كه در همين آيه آمده و به نسخ احكام فرعى كتب پيشين ناظر است[54]؛ همچنين در آيات قبلى خداوند به رسول خود درباره ايمان نياوردن كافران اهل كتاب تسلى مى دهد (مائده/5،41) كه نافى تكثرگرايى دينى است.
ج. «ولَو شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ اُمَّةً واحِدَةً ولا يَزالونَ مُختَلِفين * اِلاّ مَن رَحِمَ رَبُّكَ ولِذلِكَ خَلَقَهُم...؛ و اگر پروردگار تو مى خواست قطعاً همه مردم را امتى واحد قرار مى داد، در حالى كه پيوسته در اختلاف اند، مگر كسانى كه پروردگار تو، به آنان رحم كرده و براى همين ]رحمت ]آنان را آفريده است». (هود/11، 118 - 119)
انسان در عين اجتماعى بودن، اهل تفرقه است و به آن تمايل فطرى دارد و خداوند مى دانست كه هر گروهى دلبسته ايمان خود خواهد شد و رها كردن آن برايشان دشوار است.[55]
پاسخ اين است كه در قرآن كريم، آيات فراوانى انسان را به وحدت دعوت و از تفرقه و اختلاف مذموم مانند اختلاف در دين نهى مى كنند (براى نمونه ر. ك: بقره/2، 213؛ آل عمران /3، 19، 103، 105؛ انعام /6، 153، 159) و عدم پذيرش اسلام از سوى اهل كتاب را بر اثر حسد (ر. ك: بقره/2، 109)، استكبار (ر . ك: بقره/2، 87) و ستم (بقره/2، 213؛ آل عمران/3، 19) آنان مى دانند نه «تمايل فطرى به اختلاف» و «دلبستگى به ايمان خود».
پيام آيه 118 هود/11 نيز اين است كه اگر خدا مى خواست همه مردم را در ديندارى همسو قرار مى داد و مردم به فرقه هاى گوناگون دينى قسمت نمى شدند؛ ولى چون مشيت ]تكوينى[ او بر پيراستن جامعه از اختلاف دينى تعلق نگرفته، مردم پيوسته در اختلاف اند و تنها كسانى از تفرقه مى رهند كه مشمول رحمت (هدايت) الهى قرار گيرند و خداى رحيم، آدميان را براى رحمت آفريده است. اين آيه گرچه بر «تكثر اديان» دلالت دارد، بر «حقانيت اديان متكثر» دلالت ندارد، بلكه با مذمت از اختلاف در دين تكثرگرايى دينى را نفى مى كند.
د. «كُلُّ حِزب بِما لَدَيهِم فَرِحون؛ هر حزبى بدانچه نزد آن هاست دلخوش اند». (روم/30، 32) برداشت تكثرگرايانه از اين آيه[56] نيز ناتمام است، زيرا اين آيه و آيه قبلى آن به صراحت از تفرقه در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 513
دين نهى مى كنند و آن را از اوصاف مشركان: «ولا تَكونوا مِنَ المُشرِكين * مِنَ الَّذينَ فَرَّقوا دينَهُم وكانوا شِيَعـًا كُلُّ حِزب...» و همچنين آن را معلول پيروى ستمگران از هواهاى نفسانى مى دانند: «بَلِ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَـلَموا اَهواءَهُم بِغَيرِ عِلم ... * فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفـًا ... * ... ولا تَكونوا مِنَ المُشرِكين * مِنَ الَّذينَ فَرَّقوا دينَهُم...»(روم /30، 29 - 32) نه الهام و تمايل فطرت الهى و چون هواهاى نفسانىْ متفرق و ناپايدارند، دين برخاسته از آن ها نيز بى ثَبات و متفرق خواهد بود.[57]
هـ . «ولَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَهُم اُمَّةً واحِدَةً ولـكِن يُدخِلُ مَن يَشاءُ فى رَحمَتِهِ والظّــلِمونَ ما لَهُم مِن وَلىّ ولا نَصير؛ و اگر خدا مى خواست قطعاً آنان را امتى يگانه مى گردانيد؛ ولى هركه را بخواهد به رحمت خويش درمى آورد و ستمگران نه يارى دارند و نه ياورى». (شورى/42، 8) اين آيه به شهادت سياق ناظر به معاد و داراى دو محور اصلى است: يك. اگر خدا مى خواست مردم را يكسان قرار مى داد و در قيامت به دو دسته بهشتى و دوزخى قسمت نمى شدند كه در اين صورت به انذار و وحى و رسالت نيز نياز نبود. دو. خدا چنين مشيتى ندارد و سنت الهى بر يارى يك گروه تا رساندن به بهشت و رها كردن گروهى (ظالمان) بدون دوست و ياور است.
اين آيه نيز گرچه به «تكثر اديان» نظر دارد، در تأييد «حقانيت اديان متكثر» سخنى ندارد، بلكه با تقسيم انسان ها به دو گروه بهشتى و دوزخى در آيه قبل و به برخورداران از رحمت الهى و ستمگران بى دوست و ياور در اين آيه، به كسانى هم اشاره دارد كه از پذيرش دين حق، سر باز زدند و اين نفى تكثرگرايى دينى است.
شايان گفتن است كه برخى تكثرگرايان از يك سو كثرت گرايى را به خداوند مستند كرده، بر اين باورند كه خدا اولين كسى است كه بذر پلوراليسم را در جهان كاشت.[58] قرآن كريم را نيز منادى پلوراليسم دانسته، به آياتى از آن براى تثبيت كثرت گرايى استناد مى كنند[59] و از سوى ديگر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را انحصارگرا و غير پلوراليست و حتى مبلغ بر ضد پلوراليسم دينى برمى شمارند[60]؛ ولى با توجه به تصريح قرآن به اسوه بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) (احزاب/33،21) با اين پرسش مواجه شده اند كه چگونه حصر گرايى پيامبر با تكثر گرايى پيروان سازگار است، لذا براى برونرفت از تنگناى اين اشكال، حصر گرايى را از «احكام اختصاصى» پيامبران دانسته اند.[61]
در پاسخ بايد گفت گرچه قرآن كريم تكثر گرايى اجتماعى (همزيستى مسالمت آميز مسلمانان با پيروان ديگر اديان) را با حدودى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 514
خاص مى پذيرد (=> همين مقاله: تكثرگرايى اجتماعى) و پلوراليسم نجات (رستگارى پيروان ديگر اديان در جهان ديگر) را نيز درباره جاهلان قاصر و مستضعفان فكرى مى پذيرد (=> همين مقاله: تكثرگرايى نجات) ولى هرگز منادى تكثرگرايى دينى (حقانيت همه يا مجموعه اى از اديان در عصر واحد) نيست و اسوه بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز در همه عقايد، اخلاق و اعمال آن حضرت جريان دارد و اختصاصات نبوى بايد با دليل خاص ثابت شوند و گرنه اصل اولى بر اسوه بودن آن حضرت است.[62]

2. صراط هاى مستقيم:

قرآن كريم در آياتى صراط مستقيم را بدون الف و لام تعريف و به صورت نكره آورده؛ مانند آيات 43 زخرف/43؛ 4 يس /36 و 2 فتح/48. كثرت گرايان از نكره بودن واژه صراط تعدد آن را برداشت كرده و براى تأييد پلوراليسم دينى به آن ها استناد كرده اند.[63]
در پاسخ بايد گفت صراط مستقيم در فرهنگ قرآن، بزرگراهى پيراسته از انحراف و مصداق آن «دين قيّم» يعنى دينى است كه هم خود برپا ايستاده است و هم ديگران را برپا مى دارد: «قُل اِنَّنى هَدنى رَبّى اِلى صِرط مُستَقيم دينـًا قِيَمـًا مِلَّةَ اِبرهيمَ حَنِيفـًا؛ بگو: آرى، پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده است: دينى پايدار، آيين ابراهيم حقگراى...». (انعام/6،161)
در قرآن همه جا كلمه صراط به صورت مفرد به كار رفته است. در آيه 86 اعراف/7 نيز كه با كلمه «كلّ» تعدد آن مطرح شده: «ولا تَقعُدوا بِكُلِّ صِرط؛ بر سر هر راهى ننشينيد» به گفته برخى مفسران از جمله علامه طباطبايى اشاره است به رفتار مردم مَدْيَن كه بر سر راه مؤمنان به شعيب مى نشستند و آنان را تهديد مى كردند[64] و به معناى مسيرها و راه هاى زمينى است، چنان كه در آيه 22 ملك/67 به همين معنا آمده است، بنابراين خداوند در قرآن بيش از يك صراط مستقيم را به خود نسبت نداده؛ اما سُبُل فراوانى را براى خود برشمرده است.[65]
اما نكره آمدن تعبير «صراط مستقيم» در قرآن نشان ابهام و عدم تعين واقعى آن نيست تا با تعدد همراه باشد و پلوراليسم دينى را تأييد كند، بلكه نكره بودن آن در برخى موارد براى دلالت بر تفخيم است.[66] حتى در صورت افاده تعدد، مى تواند ناظر به عصرهاى متعددى باشد كه هر يك صراط مستقيم خاص خود (شريعت) را مى طلبد نه صراط مستقيم واحد الهى (دين).
برخى مفسران كاربردهاى گوناگون صراط مستقيم در قرآن را چنين تبيين كرده اند:
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 515
أ. در نظام تكوين هر موجود عينى راه تكاملى ويژه اى دارد كه همان، صراط مستقيم خاص آن است. (هود/11،56) ب. در نظام تشريع هر پيامبرى در عصر خود منهاج و شريعتى آورده كه صراط مستقيم آن روزگار و در همان مقطع خويش بر حق و حجت بوده است (كثرت طولى نه عرضى) و قرآن در اين گونه موارد صراط را به صورت نكره (موصوفه) ياد مى كند. (بقره/2، 213) ج. در نظام تشريع و براى پيامبر و امت و عصر خاص همان گونه كه دين (خطوط كلى اعتقاد، اخلاق، فقه و حقوق) واحد است شريعت و منهج نيز واحد است و در اين گونه موارد قرآن كريم صراط را به صورت معرفه ياد مى كند (حمد/1، 6؛ انعام/6، 153)[67]، بنابراين نكره آمدن صراط اگر بر كثرت نيز دلالت كند ناظر به كثرت طولى شرايع است نه كثرت عرضى آن ها و مدعاى كثرت گرايان را تأييد نمى كند. علامه طباطبايى ذيل آيه 142 بقره/2 نكره آمدن صراط را از آن رو مى داند كه به اختلاف امت ها در استعدادهايشان براى هدايت و رهيابى به سوى كمال و سعادت مختلف مى شود.[68]

3. كفايت توحيد و عمل صالح:

كثرت گرايان با استناد به آياتى مانند 62، 112 و 177 بقره/2؛ 64 آل عمران/3؛ 69 مائده/5 و 13 حجرات/49 مدعى شده اند كه معيار حقانيت دين و نجات انسان، تنها ايمان به خدا و جهان آخرت و همچنين عمل صالح است و همه اديان دربردارنده اين دو ركن بر حق و نجاتبخش اند.[69] اكنون به بررسى استدلال هايشان مى پردازيم:
أ. «اِنَّ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ هادوا والنَّصـرى والصّـبِـينَ مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ وعَمِلَ صــلِحـًا فَلَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم ولا خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون؛ در حقيقت كسانى كه ]به اسلام[ ايمان آورده و كسانى كه يهودى شده اند و ترسايان و صابئان، هركس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت و نه بيمى بر آنان است و نه اندوهناك خواهند شد». (بقره/2،62)
اين آيه و همچنين آيه 69 مائده /5 كه با اندكى تفاوت همانندند، راه نجات را به پيروان اديان مى نمايانند. مراد از «الَّذينَ ءامَنوا» به قرينه تقابل با «والَّذينَ هادوا ...» مسلمانان اند، اعم از حقيقى و ظاهرى. گروه هاى سه گانه يهوديان، مسيحيان و صابئان نيز درآيه نامبردار شده اند.
مفسران در تفسير اين آيه آراى گوناگونى دارند: يك. بر پايه شأن نزولى[70] ناظر به رستگارى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 516
هر امتى در عصر پيامبر خويش است.[71] فخر رازى اين تفسير را به ابن عباس نسبت داده است.[72] برخى مفسران در رد اين تفسير گفته اند: گرچه هدايت يافتگى و نجات مؤمنان صالح از امت هاى پيشين درست است؛ ولى رسالت قرآن تعيين تكليف درباره گذشتگان نيست، بلكه با اِخبارى به داعى انشاء و با دعوتى عمومى مسلمانان ظاهرى و پيروان ساير اديان را به اسلام واقعى فرا مى خواند.[73]
دو. پيروان ديگر اديان اگر مؤمنان واقعى باشند و در برابر كتاب آسمانى خود كه از ظهور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خبر داده تسليم شوند، به آن حضرت مى گرايند و آن گاه مشمول وعده هاى آيه قرار مى گيرند.[74] اين تفسير نيز با استناد به برخى نكات ادبى مردود شمرده شده است.[75]
سه. مراد جاهلان قاصر از پيروان اديان پيشين اند كه بر اساس اصول اخلاقى مى زيسته اند.[76] اين تفسير نيز چنين نقد شده كه جاهل قاصر «معذور» است نه «مأجور»، در حالى كه در آيه سخن از اجر به ميان آمده است.[77]
چهار. آيه در مقام بيان اصلى كلى است كه هدايت يافتگى و نجات در گرو عناوين اديان و مكاتب نيست و ايمان ظاهرى بدون نفوذ آن در قلب و عمل صالح مشكلى را حل نمى كند، بلكه ميزان، ايمان واقعى و عمل صالح است. اين تفسير در الميزان[78] و تسنيم[79] برگزيده شده و پيام كلى آيه را دفع توهم ملاك بودن عناوين اديان و مكاتب و تبيين معيار حقيقى هدايت و نجات دانسته اند. به باور اين دو مفسر، ايمان واقعى و عمل صالح در عصر حاضر جز در اسلام* محمدى(صلى الله عليه وآله) يافت نمى شود.
برداشت تكثرگرايى دينى از آيه به ادله زير مردود است:
ـ نيامدن واو عطف پس از عناوين چهارگانه «الَّذينَ ءامَنوا»، «والَّذينَ هادوا»، «النصارى» و «الصابئين». [80] بر اساس مدعاى كثرت گرايان بايد آيه چنين باشد: «مسلمانان، يهوديان، مسيحيان، صابئان و هركسى كه به خدا و روز...».
ـ گروه هاى چهارگانه به علاوه دو گروه مجوس و مشركان در آيه 17 حجّ/22 مطرح شده اند و داورى ميان آنان و حكم به حقانيت گروه بر حق و ابطال باطلگرايان (با توجه به واژه «يَفْصِلُ») به قيامت واگذار شده است.[81] دست كم
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 517
بر پايه برخى تفسيرها از تكثر گرايى دينى جايگاهى براى «حكم به حقانيت برخى و ابطال باطل گرايان» نمى ماند.
ـ نيامدن واژه «منهم» با اينكه در اين گونه موارد بايد ضميرى از صله به موصول بازگردد.[82]
ـ تحريف كتب آسمانى پيشين در آياتى آمده است (بقره/2، 75، 79؛ آل عمران/3، 78، 93 - 94؛ مائده/5، 15) و كتاب محرّف نمى تواند راهنماى ايمان و عمل صالح باشد، چنان كه وضع موجود تورات و انجيل بهترين شاهد است، زيرا مشحون از مطالب شرك آميزند. (=> همين مقاله: تحريف تورات و انجيل)
ـ قرآن، مخالفت با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را موجب كفر و اهل كتاب را «كافر» مى داند و گاه به آنان وعده عذاب و گاه فرمان جنگ با آنان مى دهد (بقره/2، 40 - 41، 89، 105، 109؛ آل عمران/3، 32، 70؛ نساء/4، 14، 47؛ مائده/5، 17، 72 - 73؛ توبه /9، 29 - 30)، در حالى كه بر اساس تكثرگرايى دينى تسليم نشدن در برابر آيين خاص و حتى معارضه با آن موجب كفر نمى شود. روشن است كه كافرعمل صالح ندارد. (نور/24، 39) (=> همين مقاله: اوصاف قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله))
ـ آياتى از قرآن، اهل كتاب را به اسلام فرا مى خوانند و آنان را بر عدم پذيرش آن نكوهش مى كنند. (براى نمونه ر.ك: بقره/2، 41؛ آل عمران/3، 70 - 71؛ مائده/5، 19) آياتى نيز پذيرش اسلام را شرط هدايت يافتگى اهل كتاب مى دانند. (بقره/2،137؛ آل عمران/3، 20، 86، 110؛ مائده/5، 65؛ اعراف/7، 158)
حكم به كفر مخالفان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، وعده عذاب به مخالفان آن حضرت، فرمان جنگ با اهل كتاب، فراخواندن آنان به اسلام و مشروط ساختن هدايت آنان به پذيرش اسلام، هيچ يك با تكثرگرايى دينى سازگارى ندارد.
ب. «بَلى مَن اَسلَمَ وَجهَهُ لِلّهِ وهُوَ مُحسِنٌ فَلَهُ اَجرُهُ عِندَ رَبِّهِ ولا خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون؛ آرى، هركس كه خود را با تمام وجود به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد پس مزد وى نزد پروردگار اوست و بيمى بر آنان نيست و غمگين نخواهند شد». (بقره/2، 112)
اين آيه نيز تكثرگرايى دينى را تأييد نمى كند، زيرا: يك. آيه مورد بحث بايد در كنار آيات مربوط به كتب آسمانى پيشين، و اهل كتاب (مخالفان پيامبر اكرم)، ديده شود تا معناى اصيل خود را بازيابد و به تفسير به رأى كه در باره آن وعيد آتش دوزخ داده شده[83] نينجامد. (=> همين مقاله: حصرگرايى در قرآن)
دو. برشمردن معيار حقانيت و عامل نجات در اين آيه، مصداق آن را ثابت نمى كند؛ ادعاى حقانيت راه پيروان اديان پيشين با تمسك به اين آيه از قبيل «تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود عام» است كه درست نيست.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 518
سه. با توجه به آيه پيشين (بقره/2، 111) كه درباره ادعاى انحصار بهشت به يهوديان و مسيحيان است: «وقالوا لَن يَدخُلَ الجَنَّةَ اِلاّ مَن كانَ هودًا اَو نَصـرى» و واژه «بَلى» در اين آيه كه براى ابطال مدعاى مطرح شده است، اين آيه در پى ردّ توهم آنان است و هدايت را در گرو اسلام راستين و عمل صالح مى داند.[84]
چهار. «اسلامِ وجه» در برابر خدا: «بَلى مَن اَسلَمَ وَجهَهُ لِلّهِ» و «احسان» كه دو شرط محورى هدايت و نجات اند جز با تسليم در برابر شريعت ختميه كه حجت عصر كنونى است محقق نخواهند شد (=> همين مقاله: حصرگرايى در قرآن) و كسانى كه معيار حقانيت را از اين گونه آيات جست و جو مى كنند تفسير اين گونه آيات را نيز بايد از خود قرآن بخواهند و «تسليم» و «احسان» تفسير شده در شريعت ختميه را معيار بدانند. مراد از احسان در اين آيه (الاتيان بفعل حَسَن: انجام دادن كار نيك) همان عمل صالح است كه در آيات 62 بقره/2 و 69 مائده/5 آمده و بدون ايمان و هماهنگى با حجت عصر يعنى حضرت محمد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله) حاصل نخواهد شد.
پنج. توجه به آيات قبلى و بعدى، نادرستى برداشت كثرت گرايان از اين آيه را نشان مى دهد، زيرا آيات 105 تا 123 بخشى از اوهام و خرافات بى پايه اهل كتاب را به ميزان نقد مى گذارند و از آنان در كنار مشركان با وصف «الَّذينَ كَفَرُوا» (آيه 105) ياد مى كنند و در فضا و سياق مذمت و تكفير اهل كتاب چگونه آيه اى حقانيت و نجاتبخشى آيين آنان را ثابت مى كند؟ در اين آيات از راه اهل كتاب به «أهواء» (هوا و هوس) و از راه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به «علم» تعبير شده است. (آيه 120)
ج. «لَيسَ البِرَّ اَن تُوَلّوا وُجوهَكُم قِبَلَ المَشرِقِ والمَغرِبِ ولـكِنَّ البِرَّ مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ والمَلـئِكَةِ والكِتـبِ والنَّبِيّينَ ...؛ نيكوكارى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و]يا[ مغرب بگردانيد، بلكه نيكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب ]آسمانى[ و پيامبران ايمان آورد...». (بقره/2،177)
در پاسخ به برداشت كثرت گرايانه از اين آيه، افزون بر نقدهاى گذشته بايد گفت: اولاً پس از تحويل قبله، اهل كتاب به طعن بر مسلمانان پرداختند و آنان را محروم از خير و برّ دانستند. خداى متعالى با اين آيه به آنان پاسخ داد[85]، بنابراين تعبير «رو كردن به سوى مشرق و مغرب» تعبيرى نمادين از برگزيدن دين خاص نيست تا مؤيد تكثرگرايى دينى باشد، بلكه پيام محورى آن نفى تلازم ميان بِرّ و توجه به شرق و غرب (قبله خاص) است؛ برّ، در امتثال فرمان جامع خداست نه صِرف رو كردن به قبله خاص. از نفى تلازم ميان بِرّ و رو كردن به شرق و غرب، تكثرگرايى دينى ثابت نمى شود.
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 519
شايان ذكر است كه ايمان به كتاب هاى آسمانى پيشين و همه پيامبران الهى از آموزه هاى اسلام است؛ بدين معنا كه مسلمان بايد نبوت و رسالت هر پيامبر در عصر خاص خود را باور داشته باشد (كثرت طولى نه عرضى).
ثانياً قرآن در آياتى ديگر، اهل كتاب را فاقد اركان و شرايط برّ مى داند؛ اركانى مانند ايمان توحيدى (توبه/9، 30)، ايمان درست به فرشتگان و دشمنى نكردن با آنان (بقره/2، 97 - 98)، ايمان جامع به همه پيامبران الهى و خوددارى از ايذاء و قتل آنان (بقره/2،61، 75 - 76، 78، 91، 99 - 101، 104، 109، 119 - 120، 143 - 146 و...)، وفا به عهد و پيمان (بقره/2، 100 - 101؛ نساء/4، 155؛ مائده/5، 13؛ طه /20، 86) و صبر. (بقره/2، 61)[86]
د. «قُل يـاَهلَ الكِتـبِ تَعالَوا اِلى كَلِمَة سَواء بَينَنا وبَينَكُم اَلاَّ نَعبُدَ اِلاَّ اللّهَ ولا نُشرِكَ بِهِ شيــًا ولا يَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضـًا اَربابـًا مِن دونِ اللّهِ فَاِن تَوَلَّوا فَقولوا اشهَدوا بِاَنّا مُسلِمون؛ بگو: اى اهل كتاب! بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم: كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و بعضى از ما بعض ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد، پس اگر ]از اين پيشنهاد [اِعراض كردند، بگوييد: شاهد باشيد كه ما مسلمانيم ]نه شما[». (آل عمران/3،64)
اين آيه سه گونه مى تواند تفسير شود كه هيچ يك مؤيد تكثرگرايى دينى نيست:
يك. آيه، پيروان كتب آسمانى پيشين را به پذيرش اسلام محمدى(صلى الله عليه وآله) دعوت مى كند، زيرا اولاً «تعالوا» از ريشه علوّ (بلندى) براى دعوت به تعالى و بدين معناست كه اهل كتاب از حضيض شرك به بلنداى توحيد فرا خوانده شده اند. ثانياً توحيد خالص عبادى و ربوبى كه محور دعوت آيه است در تعاليم قرآن يافت مى شود نه در كتب محرّف يهود و ترسا و پذيرش حقيقى اين دعوت مستلزم قبول اسلام است. ثالثاً آيه تعريضى است به كسانى كه ديگران را به جاى خدا «ارباب» برگزيده و ربوبيت آن ها را پذيرفته اند؛ مانند مسيحيان: «اِتَّخَذوا اَحبارَهُم ورُهبـنَهُم اَربابـًا مِن دونِ اللّهِ والمَسيحَ ابنَ مَريَمَ وما اُمِروا اِلاّ لِيَعبُدوا اِلـهـًا واحِدًا...؛ اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيت گرفتند، با اينكه مأمور نبودند جز اينكه خدايى يگانه را بپرستند...». (توبه/9،31)
رابعاً ذيل آيه: «تَوَلَّوا» دلالت دارد كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و پيروانش بر دين خدا پسندند (اسلام) و ديگران از دين مرضى بى بهره اند.[87] اگر دين اهل كتاب بر حق و مورد تأييد است آنان از چه چيزى تولّى كرده و روى گردانده اند؟
خامساً در برخى نامه هاى رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به سران سياسى و مذهبى در سال ششم هجرى اين آيه در كنار دعوت صريح به اسلام آمده است: «فاني أدعوك بدعاية الإسلام؛ أسلم تسلم...
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 520
«ياَ اهلَ الكِتابِ تَعالَوا اِلى كَلِمَة...»؛ تو را به دعوت اسلام (كلمه شهادت) فرا مى خوانم؛ اسلام بياور تا سالم بمانى... .اى اهل كتاب!...».[88]
سادساً امام صادق(عليه السلام) در تفسير «كَلِمَه» در اين آيه فرموده اند: شهادت به يگانگى خدا و رسالت حضرت محمد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله) و... است.[89]
دو. اهل كتاب اگر از پذيرش آيين حق سر باز مى زنند دست كم به اصل توحيد پايبند باشند و آن رابه شرك نيالايند؛ يعنى دعوت به مشتركات.[90]
سه. آيه مى تواند ناظر به كثرت گرايى اجتماعى (تولرانس) و بدين معنا باشد كه مسلمانان و اهل كتاب مى توانند در پرتو اصل مشترك توحيد، همزيستى مسالمت آميزى داشته باشند.
شايان ذكر است كه آيات پيشين حجت را بر اهل كتاب تمام كرده، كسانى را كه پس از اتمام حجت حق را نمى پذيرند «مفسد» مى داند (آيه 63) و آنان را به مباهله فرا مى خواند (آيه 61) و آيات بعدى اهل كتاب را «كافر به آيات خدا» مى نامد و از درآميختن حق به باطل و كتمان حق با وجود آگاهى به حقانيت اسلام از سوى آنان انتقاد مى كند (آيات 70 - 71) و چنين سياقى هيچ مجالى براى برداشت كثرت گرايانه باقى نمى گذارد. اگر آيين هاى اهل كتاب در عرض اسلام بود، دعوت به مباهله، تكفير ومذمت جايگاهى نداشت.
هـ . «يـاَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنـكُم مِن ذَكَر واُنثى وجَعَلنـكُم شُعوبـًا وقَبائِلَ لِتَعارَفوا اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّهِ اَتقـكُم...؛ اى مردم! ما شما را از مرد و زنى آفريديم و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايى متقابلى حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست». (حجرات /49، 13)
برخى كثرت گرايان دينى پنداشته اند كه از جمع بين آيات 64 آل عمران/3 و آيه شعوبيه (13 حجرات/49) و چندين آيه ديگر درباره اهل كتاب، برمى آيد كه حكم قرآن در باب الهيات جهانى و مورد قبول مؤمنان روى زمين، ايمان (توحيد) و عمل صالح است؛ آن گاه با استبعاد اين پرسش را مطرح مى كند كه آيا كسى كه خالصانه اهل توحيد باشد و يك عمر به عمل صالح پرداخته باشد قطع نظر از مذهبش رستگار نيست؟[91]
گويا برداشت تكثرگرايانه از آيه شعوبيه (13 حجرات/49) از اين روست كه در آن به ظاهر به شريعت خاص دعوت نشده و تنها معيار و عامل دستيابى به كرامت الهى، تقوا دانسته شده است. اين برداشت به ادله زير مخدوش است:
يك. تفسير حقيقى اين آيه نيز جز با ملاحظه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 521
آيات مربوط به اديان اهل كتاب و شريعت ختميّه روشن نمى شود. (=> همين مقاله: اوصاف و احكام اهل كتاب)
دو. آيه دربردارنده «معيار كرامت الهى» و نافى تفاخر به ارزش هاى موهوم جاهلى و اعلام تساوى نژادى و جلوگيرى از هرگونه تبعيض نژادى، قومى، زبانى و اقليمى است و در شأن نزول آن گفته شده كه آيه براى بازداشتن نومسلمانان صدر اسلام از تفاخر جاهلى مانند تفاخر به رنگ پوست نازل شد.[92]
سه. استنادهاى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) به اين آيه، همواره در جهت همين معنا بوده و هيچ اشاره اى به كثرت گرايى دينى ندارند.[93]
چهار. تقوا كه در آيه معيار كرامت شناسانده شده در قرآن كريم با شرايط و ويژگى هايى معرفى شده است، چنان كه در آيه 4 بقره/2 از جمله اوصاف پرهيزگاران «ايمان به رهاورد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)» يعنى قرآن كريم شمرده شده: «والَّذينَ يُؤمِنونَ بِما اُنزِلَ اِلَيكَ...»؛ همچنين در آيه 1 احزاب /33 پس از دستور تقوا به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)، بى درنگ وى را از پيروى كافران و منافقان بازمى دارد: «يـاَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِ اللّهَ ولا تُطِعِ الكـفِرينَ والمُنـفِقينَ» ، در حالى كه قرآن كريم در آياتى پرشمار به مذمت اكثريت نافرمان اهل كتاب مى پردازد و آنان را «فاسق» (بقره/2، 99؛ آل عمران/3، 110؛ حديد/57، 27)، «ظالم» (براى نمونه ر. ك: بقره/2، 92، 254؛ نساء/4، 153، 160)، «كافر» (براى نمونه ر. ك: بقره/2، 40 - 41؛ آل عمران/3، 32، 70؛ مائده/5، 17، 72 - 73؛ توبه/9،30) و «مشمول لعن خدا» (ر. ك: بقره /2،89؛ نساء/4، 47) خوانده است و دارندگان چنين اوصافى كه به يكى از محورى ترين شرايط تقواى قرآنى يعنى ايمان به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) پايبند نيستند نمى توانند مصداق «متقى» و در نتيجه بهره مند از حقانيت و اهل نجات باشند.
شايان گفتن است كه نجات اخروى عواملى گوناگون دارد و آنچه در اينجا نفى مى شود، نجات از راه حقانيت آيين است و گرنه ممكن است پيروان ديگر اديان الهى بر اثر جهل قصورى و نه تقصيرى معذب نباشند. (=> همين مقاله: تكثرگرايى نجات)

4. آميختگى حق و باطل:

برخى تكثرگرايان با استناد به آيه 17 رعد /13 پنداشته اند كه چون در اين جهان حق و باطل به هم آميخته اند و هيچ چيز خالصى (مانند نژاد، زبان و دين) يافت نمى شود، پس اصحاب هر فرقه مى توانند بر طريقه خاص خود بمانند و اين آميختگى حق و باطل مبنايى براى پلوراليسم است. وى همچنين با استناد به سخن اميرمؤمنان(عليه السلام) «يؤخذ من هذا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 522
ضِغْث و من هذا ضِغث فَيُمْزَجان» [94] گفته است كه حق خالص در جهان يافت نمى شود و مذاهب مختلف همواره آميخته اى از حق و باطل اند و بر پايه آيه 124 نحل/16: «اِنَّ رَبَّكَ لَيَحكُمُ بَينَهُم يَومَ القِيـمَةِ فِيما كانوا فِيهِ يَختَلِفون» مدعى شده است كه ديندارى چون آبى كف آلود تا قيام قيامت در ميان مردم جارى است و تنها در قيامت است كه خداوند ميان بندگان خود در خصوص اختلافشان داورى خواهد كرد.[95]
شايان گفتن است كه آيه 17 رعد/13 تمثيلى براى ماندگارى حق و زوال باطل است: «اَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَت اَودِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحتَمَلَ السَّيلُ زَبَدًا رابِيـًا... كَذلِكَ يَضرِبُ اللّهُ الحَقَّ والبـطِـلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفاءً واَمّا ما يَنفَعُ النّاسَ فَيَمكُثُ فِى الاَرضِ كَذلِكَ يَضرِبُ اللّهُ الاَمثال؛[همو كه] از آسمان آبى فرو فرستاد، پس رودخانه هايى به اندازه گنجايش خودشان روان شدند و سيل، كفى بلند روى خود برداشت... خداوند، حق و باطل را چنين مَثَل مى زند؛ اما كف، بيرون افتاده از ميان مى رود؛ ولى آنچه به مردم سود مى رساند در زمين ]باقى ]مى ماند. خداوند مثل ها را چنين مى زند».
استناد به اين آيه براى اثبات درهم آميختگى حق و باطل و يافت نشدن هيچ چيز خالص و سرانجام استنتاج كثرت گرايى دينى از آن، در هاله اى از ابهام است، زيرا:
أ. چنين نيست كه همه فهم هاى آدميان از دين، آميخته به باطل باشد، بلكه فهم هايى نيز خالص و عين دين اند.
ب. به هم آميختگى نيز در همه احكام و معارف دين جارى نيست و در بديهيات و ضروريات دينى اين اختلاط وجود ندارد؛ مانند معرفت به اصل وجود خدا و يگانگى و ضرورت وحى و نبوت و اصل نماز و روزه و حرمت محرماتى مانند شرابخوارى.
ج. در موارد آميختگى حق و باطل براى تشخيص حق از باطل، ميزان وجود دارد.
د. نتيجه اختلاط حق و باطل در فهم دين شناسان و نازدودنى تلقى كردن آن ها، شكاكيت است (همه معرفت هاى دينى ما مشكوك و غير قابل اعتمادند) نه تكثرگرايى دينى.
بر پايه محكمات قرآنى، دين حق را كه «حجت عصر» است بايد پذيرفت، گرچه به زعم برخى كثرت گرايان، حق آن به باطل مشوب شده باشد و دين منسوخ را كه دوران حجيت آن سپرى شده بايد وانهاد، گرچه بخشى از حقايق آن در دسترس باشد؛ نه ورود باطل به بخش هايى از دين حق، آن را از حجيت ساقط مى كند و نه باقى ماندن بخشى از آموزه هاى حق در اديان منسوخ، به آن ها حجيت مى بخشد. البته دين شناسان بايد در حد توان، كف باطل را از چهره زلال حق بزدايند و با شناسايى دين ناب بدان معتقد شوند و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 523
عمل كنند و هيچ گاه نمى توان باطلِ مخفى شده در لباس حق را پذيرفت.
هـ . برخى كثرت گرايان به عنوان يك «معرفت درجه دومى» بر اين باورند كه معرفت دينى دين شناسان مَشوب و آميخته است.[96] آيا اين داورى معرفت شناسانه و درجه دومى خود مبتلا به خلط و آميختگى حق و باطل نيست؟ چگونه مى توان ثابت كرد كه امتزاج حق و باطل فقط دامنگير معارف درجه اولى است و معارف درجه دومى كه آن ها نيز معرفت بشرى اند، از آن مصون اند؟
و. آيه 17 رعد/13 از امتزاج حق و باطل سخن نگفته تا تميّز آن ها را ناممكن نشان دهد، بلكه به عكس، جدايى پذيرى آن ها را با دو مثال روشن تبيين كرده است؛ نيز حق و باطل را به صورت دو عنصر همسنگ قرار نداده، بلكه حق را به آب سودمند و ماندگار و باطل را به كفِ درون تهى و زوال پذير تشبيه كرده است. بر پايه تمثيل اين آيه باطل گرچه ابتدا چهره حق را مى پوشاند، سرانجام زايل مى شود.
ز. درباره آيه 124 نحل/16 نيز بايد گفت اگر مراد از آن تفكيك ناپذيرى حق و باطل باشد و تنها در قيامت با داورى خدا اين اختلاف كهن زدوده مى شود، پس هدف از بعثت پيامبران و انزال كتب آسمانى چيست؟ قرآن كريم هدف آن ها را زدودن اين گونه اختلاف ها بيان كرده است. (نحل /16، 64؛ بقره/2، 213) آيه 124 نحل/16 يا بدين معناست كه در قيامت چنان حق و باطل از يكديگر جدا مى شوند كه هيچ جايى براى انكار حق نمى ماند يا بدين معنا كه خدا در قيامت براى كيفر و پاداش اعمال آدميان حكم و داورى خواهد كرد.
شاهد اين سخن آيه بعد همين سوره است كه خداى سبحان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمان مى دهد تا در همين دنيا از راه حكمت، موعظه حسنه و جدال احسن، حق را از باطل جدا و آن را آشكار سازد.
ح. اما سخنان على(عليه السلام)، درباره عوامل رخدادِ فتنه و نزاع در جامعه است و به معناى تفكيك ناپذيرى حق و باطل نيست؛ امام در پايان مى فرمايد: پيروان شيطان طعمه اين فتنه اند؛ اما اولياى الهى نجات مى يابند: «فهنالك يستولي الشيطان على أوليائه و ينجوا الذين سبقت لهم من الله الحسنى». [97] اهل نجات بودن يك گروه نشان تفكيك پذيرى حق ازباطل است. امام(عليه السلام) در خطبه هاى نهج البلاغه بر تفكيك پذيرى حق از باطل تأكيد كرده است، چنان كه مى فرمايد: خداوند شناختى به انسان عطا كرد تا با آن حق را از باطل بازشناسد: «و معرفة يُفرق بها بين الحق والباطل».[98]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 524

5. تجلى هدايتگرى خدا:

وصف «هادى» بودن خداوند مستند ديگر تكثرگرايان دينى است؛ بدين بيان كه انحصار حقانيت در آيين واحد، به معناى حكم به گمراهى پيروان ديگر آيين هاست، حال آنكه هادى بودن خدا مستلزم هدايتمندى همه يا بيشتر مردم است و با اين منطق همواره منطقه عظيمى از عالَم و آدم تحت سيطره و سلطنت ابليس است و بخش لرزان وحقيرى از آن در كفالت خداست.[99]
پاسخ اين است كه أ. هدايتمندى همه يا اكثريت قاطع مردم را مقتضاى هادى بودن خدا دانستن مدعايى بى دليل است، چنان كه مقتضاى هادى بودن خدا اين نيست كه همگان را به اجبار به صراط مستقيم هدايت كند.
ب. انسان موجودى مختار است (انسان/76، 3؛ كهف/18،29)، از اين رو نمى توان حكم كرد كه «بايد همه يا بيشتر انسان ها هدايت يافته باشند». آرى هدايت تكوينى الهى با هدايت يافتگى جماد و نبات و حيوان و انسان انفكاك ناپذير است.
ج. شيطان همواره محكوم اراده حكيمانه خداست و جز به اذن تكوينى او كار نمى كند، بنابراين لازم گمراهى انسان ها، غلبه شيطان بر خدا نيست. اگر گمراهى انسان نشان غلبه شيطان بر خدا باشد، گمراهى حتى يك انسان نيز بايد نشانه آن باشد[100]، از اين رو برخى تكثرگرايان گفته اند كه حتى اگر همه انسان ها بر اثر وسوسه شيطان، گمراه شوند باز نشان غلبه شيطان بر خدا نيست و او همواره كارگزار تكوينى خداست.[101]
د. هدايت يافتگى همه يا بيشتر مردم را قرآن نيز تأييد نمى كند، بلكه سخن از بى ايمانى، ناسپاسى و... بيشتر آنان دارد. (انعام/6،116؛ سبأ/34، 13؛ بقره/2، 243؛ سجده /32، 9؛ يوسف/12، 40، 103؛ هود/11، 17، 40) به گفته برخى مفسران پيام آيه 243 بقره/2 ناسپاسى بيشتر مردم جهان در همه زمان هاست.[102]

6. اسلام اهل كتاب:

كثرت گرايان با استناد به آياتى همچون 128 بقره/2؛ 19 و 85 آل عمران/3 و 84 يونس/10 مدعى شده اند كه وصف «اسلام» درباره اديان پيشين و صفت «مُسْلِم» براى پيروان آن ها نشان حقانيت آن آيين هاست.[103] آنان گاه به گفته علامه طباطبايى تمسك كرده اند كه او اسلام را در كاربرد قرآنى اش به معناى تسليم در برابر خداوند دانسته[104] يا به حديث«الإسلام هوالتسليم» [105] از اميرمؤمنان(عليه السلام)[106] يا به گفته مفسرانى كه اسلام قرآن را اسلام ابراهيمى (تسليم در برابر خدا) مى دانند نه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 525
خصوص اسلام محمدى(صلى الله عليه وآله).[107]
گفتنى است كه واژه «اسلام» در قرآن به سه معنا به كار رفته است: أ. اسلام تكوينى يعنى انقياد موجودات در برابر خدا. (آل عمران /3، 83) ب. تسليم و خضوع بندگان در برابر خدا كه گوهر اديان الهى است. (بقره/2، 128؛ يونس/10، 84) ج. شريعت محمدى(صلى الله عليه وآله). (مائده/5، 3)[108]
آرى، به نظر علامه طباطبايى گرچه «اسلام» در آياتى مانند «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آل عمران/3،19) به معناى تسليم مطلق در برابر خدا يعنى همان گوهر اديان الهى است؛ ليكن لازم اين تفسير پذيرش اسلام محمدى(صلى الله عليه وآله) است و اهل كتاب چون با آگاهى به نبوت آن حضرت راه طغيان در پيش گرفتند تعميم اسلام به تسليم مطلق شامل آنان نمى شود و آن ها به آيات الهى كافرند.[109] وى اين گونه آيات را در مقام تهديد اهل*كتاب به عذاب اخروى مى داند نه در مقام تأييد اسلام آنان[110]و تفسير تكثرگرايانه ازاين گونه آيات را به صراحت رد مى كند[111]، بنابراين مسلمان خواندن پيروان اديان پيشين در قرآن بدين معناست كه آن ها در ظرف زمانى خاص خود بر حق، و «مسلم» بوده اند.[112] علامه طباطبايى در مواضعى از الميزان درباره كفر اهل كتاب، سخن گفته است.[113]
در آيه 19 آل عمران/3 خداوند پس از جمله «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـم» به توبيخ اهل كتاب مى پردازد و اختلاف و عدم انقياد آنان به اسلام را، پس از علم، و از روى ستم و دشمنى و از اين رو آنان را كافر به آيات الهى و مستحق كيفر مى داند. در پايان آيه 20 نيز در مقام تهديد اهل كتاب مى فرمايد: «واِن تَوَلَّوا فَاِنَّما عَلَيكَ البَلـغُ واللّهُ بَصيرٌ بِالعِبَاد؛ و اگر روى برتافتند، فقط رساندن پيام بر عهده توست و خداوند به ]امور [بندگان بيناست».[114]
حديث «الإسلام هو التسليم»[115]نيز بيانگر گوهر اديان يعنى تسليم محض در برابر خداست كه لازم آن در عصر كنونى ايمان به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) است.

7. بزرگداشت اهل كتاب:

برخى تكثرگرايان با استناد به آيات ذيل كه حاوى تجليل از اهل كتاب و وعده پاداش به آنان اند مدعى عدم نسخ اديان پيشين و بقاى حقانيت پيشين آن ها شده اند[116]:
أ. «لَيسوا سَواءً مِن اَهلِ الكِتـبِ اُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتلونَ ءايـتِ اللّهِ ءاناءَ الَّيلِ وهُم يَسجُدون *
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 526
يُؤمِنونَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ ويَأمُرونَ بِالمَعروفِ ويَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ ويُسـرِعونَ فِى الخَيرتِ واُولـئِكَ مِنَ الصّــلِحين * وما يَفعَلوا مِن خَير فَلَن يُكفَروهُ واللّهُ عَليمٌ بِالمُتَّقين؛ ]ولى همه آنان [يكسان و برابر نيستند. از ميان اهل كتاب، گروهى ]به فرمانبردارى خدا]ايستاده اند، آيات الهى را شبانگاهان مى خوانند و سجده مى كنند. به خدا و روز قيامت ايمان دارند و به كار پسنديده و نيك فرمان مى دهند و از بدى و زشتى باز مى دارند و خود در كارهاى نيك مى شتابند و آنان از نيكان و شايستگان اند و هر كار نيكى كه كنند، هرگز ناسپاسى نبينند و خداوند به [حال[ تقوا پيشگان داناست». (آل عمران/3، 113 - 115)
اين آيات مؤيد تكثرگرايى دينى نيستند، زيرا برخى مفسران به دليل آياتى مانند 85 - 86 آل عمران/3 آيات مورد بحث را ناظر به اهل كتابى دانسته اند كه پس از بعثت، به اسلام گرويدند. اطلاق عنوان «اَهل الكِتاب» بر آنان مانند مشتقى است كه در «ما انقضى عنه المبدأ» به كار رود؛ يعنى اينان پيش تر، از اهل كتاب بوده و اكنون اسلام آورده اند و اين اوصافِ شايسته، ارمغان اسلام آنان است.[117] مصحح اطلاق عنوان «اهل كتاب» بر آنان اين است كه مقام، مقام مقايسه است و در چنين جايى اطلاق عنوان مزبور صحيح است، چنان كه گفته شود: تبهكاران يكسان نيستند؛ برخى بر تبهكارى اصرار مى كنند و برخى تائب اند، از اين رو مفسران اديبى چون زمخشرى[118] و طبرسى[119]مراد از «اَهلِ الكِتابِ» در آيه 113 آل عمران/3 را گروندگان به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) مى دانند.
در تأييد اين رأى مى توان گفت: يك. در آيه 199 آل عمران/3 نيز كه همانند آيه مورد بحث در تمجيد گروهى از اهل كتاب است، آنان را اهل ايمان به قرآن كريم برشمرده است: «واِنَّ مِن اَهلِ الكِتـبِ لَمَن يُؤمِنُ بِاللّهِ وما اُنزِلَ اِلَيكُم وما اُنزِلَ اِلَيهِم» ؛ همچنين با جمله مدح آميز «لايَشتَرونَ بِـايـتِ اللّهِ ثَمَنـًا قَليلاً» تعريضى دارد بر دينفروشانى كه به دعوت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) كفر ورزيدند و از نخستين منكران آن شدند: «يـبَنى اِسرءيلَ... * وءامِنوا بِما اَنزَلتُ مُصَدِّقـًا لِما مَعَكُم ولا تَكونوا اَوَّلَ كافِر بِهِ ولا تَشتَروا بِـايـتى ثَمَنـًا قَليلاً» (بقره/2، 40 - 41) و از اين رو مشمول لعن خدا قرار گرفتند: «ولَمّا جاءَهُم كِتـبٌ مِن عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُم وكانوا مِن قَبلُ يَستَفتِحونَ عَلَى الَّذينَ كَفَروا فَلَمّا جاءَهُم ما عَرَفوا كَفَروا بِهِ فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَى الكـفِرين». (بقره/2،89)
دو. در آيه 110 آل عمران /3 نيز امت اسلامى را بهترين امت معرفى و اهل كتاب را به «اقليت گرويده» و «اكثريت نافرمان» تقسيم مى كند و نافرمانان را «فاسق» دانسته، مى فرمايد:
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 527
اگر اهل كتاب ايمان آورده بودند، قطعاً برايشان بهتر بود: «كُنتُم خَيرَ اُمَّة اُخرِجَت لِلنّاسِ ... ولَو ءامَنَ اَهلُ الكِتـبِ لَكانَ خَيرًا لَهُم مِنهُمُ المُؤمِنونَ واَكثَرُهُمُ الفـسِقون».
سه. در حديثى درباره آيه 82 مائده/5 كه همانند آيه مورد بحث گروهى از اهل كتاب را مى ستايد، آنان را منتظران ظهور و بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى شناساند: «أُولئك كانوا قوماً بين عيسى و محمد ينتظرون مجيئ محمد(صلى الله عليه وآله)».[120]
چهار. طبرسى درباره سبب نزول به نقل از ابن عباس، قتاده و ابن جريح گفته كه پس از اسلام آوردن عبدالله بن سلام و گروهى ديگر، احبار يهود گفتند: «جز اشرار ما كسى به محمد ايمان نياورده»، پس خدا اين آيات را فرو فرستاد: «لَيسوا سَواءً... *... مِنَ الصّــلِحين». (آل عمران/3،113 - 114)[121]
رأى دوم در تفسير آيات اين است كه درباره گروهى از اهل كتاب است كه ايمانى راستين و عملى صالح داشتند؛ ليكن پيام اسلام به آنان نرسيده يا به حقانيت آن پى نبرده بودند و از اين رو بر آيين خود مانده بودند؛ ولى اهل عناد و ستيز با اسلام نيز نبودند، پس در شمار «مستضعفان» و «مُرْجَوْنَ لأمر الله»اند و خداوند ايمانشان را مى پذيرد و پاداششان مى دهد.[122]
اين رأى، پذيرفتنى نيست، زيرا اولا جاهل قاصر «معذور» است نه «مأجور»، در حالى كه در اين آيات از اجر آنان سخن رفته است.[123]ثانياً اوصاف برجسته مذكور در اين آيات نمى توانند اوصاف مستضعفان فكرى اى به شمار آيند كه اغلب هماهنگ با توده مردم به افكار و رفتار آلوده رايج مبتلايند. ثالثاً به تصريح قرآن، اهل كتاب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را (به لحاظ شخص و شخصيت) همانند فرزندان خود مى شناختند. (بقره/2، 146؛ انعام/6، 20. نيز ر. ك: بقره/2، 89) رابعاً آنان پيش از بعثت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر اثر بشارت هاى كتب آسمانى پيشين درباره ظهور آن حضرت، در انتظار او بودند و حتى بر مشركان حجاز «استفتاح» مى كردند؛ يعنى منتظر بودند تا با آمدنش بر مشركان حجاز شوريده بر آنان پيروز شوند. (بقره/2،89)
شايان ذكر است كه برخى تكثرگرايان بر اثر خلط دو مقوله «حقانيت» و «نجات يافتگى»، بهشتى بودن برخى اهل كتاب را نشان حقانيت آيين آنان دانسته اند.[124]
ب. «واِنَّ مِن اَهلِ الكِتـبِ لَمَن يُؤمِنُ بِاللّهِ وما اُنزِلَ اِلَيكُم وما اُنزِلَ اِلَيهِم خـشِعينَ لِلّهِ لا  
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 528
يَشتَرونَ بِـايـتِ اللّهِ ثَمَنـًا قَليلاً اُولـئِكَ لَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم اِنَّ اللّهَ سَريعُ الحِساب؛ و البته از اهل كتاب كسانى هستند كه به خدا و بدانچه به سوى شما نازل شده و به آنچه به سوى خودشان فرود آمده ايمان دارند، در حالى كه در برابر خدا خاشع اند و آيات خدا را به بهايى ناچيز نمى فروشند. اينان اند كه نزد پروردگارشان پاداش خود را خواهند داشت. آرى، خدا زودشمار است». (آل عمران/3،199)
برداشت تكثرگرايانه از اين آيه جاى شگفتى دارد، زيرا از يك سو شأن نزول هاى آيه[125] و ازسوى ديگر تعبير روشن «لَمَن يُؤمِنُ باللهِ و ما اُنزِلَ اِلَيكُم» كه بر ايمان آنان به قرآن كريم دلالتى آشكار دارد، راه را بر چنين برداشتى مى بندند. بيشتر مفسران نيز آيه را درباره گروندگان به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از اهل كتاب دانسته اند.[126]
ج. «ولَو اَنَّهُم اَقاموا التَّورةَ والاِنجيلَ وما اُنزِلَ اِلَيهِم مِن رَبِّهِم لاََكَلوا مِن فَوقِهِم ومِن تَحتِ اَرجُلِهِم مِنهُم اُمَّةٌ مُقتَصِدَةٌ وكَثيرٌ مِنهُم ساءَ ما يَعمَلون؛ و اگر آنان تورات و انجيل و آنچه را از پروردگارشان به سوى آن ها نازل شده برپا مى داشتند، قطعاً از بالاى سرشان ]بركات آسمانى [و زير پايشان ]بركات زمينى [برخوردار مى شدند. از ميان آنان گروهى ميانه رو هستند و بسيارى از ايشان بدرفتارى مى كنند». (مائده/5، 66)
اين آيه نيز تكثرگرايى دينى را ثابت نمى كند، زيرا در آيات پيشين تعدى و كفر اكثر اهل كتاب به آيات خدا و فرود آمدن سخط و لعن الهى بر آنان مطرح شده اند و چون گروه اندكى از آنان از اين صفات منزه اند، به اقتضاى انصاف، در اين آيه از آنان به «امت مقتصده» يعنى گروه معتدل ياد شده و مراد از اعتدال به قرينه «ولَو اَنَّهُم اَقاموا التَّورةَ والاِنجيل» تعهد به آن دو كتاب و عمل به احكام اصيل و غير منسوخ آن هاست؛ و با توجه به آمدن بشارت ظهور رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و گرفتن ميثاق از پيامبران پيشين مبنى بر ايمان به رسول اكرم (=> همين مقاله، ميثاق پيامبران و امت ها)، برپاداشتن اين دو كتاب بدون ايمان به آن حضرت(صلى الله عليه وآله) «اقامه» نيست، از اين رو امام باقر(عليه السلام) اقامه را در آيه به پذيرش ولايت [والى بر حق [تفسير فرموده است.[127] زمخشرى نيز اقامه را به ايمان به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) كه در آن دو كتاب است تفسير كرده است.[128]
آيه قبلى، بيان مى دارد كه اگر اهل كتاب ايمان آورده، تقوا پيشه كرده بودند گناهانشان را مى زدوديم و آنان را به بهشت درمى آورديم. (مائده/5،65)
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 529
د. «لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النّاسِ عَدوةً لِلَّذينَ ءامَنُوا اليَهودَ والَّذينَ اَشرَكوا ولَتَجِدَنَّ اَقرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذينَ ءامَنُوا الَّذينَ قالوا اِنّا نَصـرى ذلِكَ بِاَنَّ مِنهُم قِسّيسينَ ورُهبانـًا واَنَّهُم لا يَستَكبِرون * واِذَا سَمِعوا ما اُنزِلَ اِلَى الرَّسولِ تَرَى اَعيُنَهُم تَفيضُ مِنَ الدَّمعِ مِمّا عَرَفوا مِنَ الحَقِّ يَقولونَ رَبَّنا ءامَنّا فَاكتُبنا مَعَ الشّـهِدين * وما لَنا لا نُؤمِنُ بِاللّهِ وما جاءَنا مِنَ الحَقِّ ونَطمَعُ اَن يُدخِلَنا رَبُّنا مَعَ القَومِ الصّــلِحين؛ مسلماً يهوديان و كسانى را كه شرك ورزيده اند دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت و قطعاً كسانى را كه گفتند: ما نصرانى هستيم، نزديك ترين مردم در دوستى با مؤمنان خواهى يافت، زيرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانى اند كه تكبر نمىورزند و چون آنچه را به سوى اين پيامبر نازل شده بشنوند، مى بينى بر اثر آن حقيقتى كه شناخته اند، اشك از چشم هايشان سرازير مى شود. مى گويند: پروردگارا! ما ايمان آورده ايم، پس ما را در زمره گواهان بنويس. براى ما چه ]عذرى [است كه به خدا و آنچه ازحق به ما رسيده ايمان نياوريم و حال آنكه اميدواريم پروردگارمان ما را با گروه شايستگان ]به بهشت ]درآورد». (مائده/5، 82 - 84)
اين آيات مؤيد تكثرگرايى دينى نيستند، زيرا اولا برپايه برخى روايات شأن نزول درباره گروهى از اهل كتاب اند كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)گرويدند.[129]
ثانياً اين آيات تعامل يهوديان و مسيحيان با مسلمانان را مقايسه كرده، يهود را دشمن ترين دشمنان مسلمانان وصف مى كنند. كثرت گرايان، صدر آيه 82 را كه مذمت يهوديان است ناديده گرفته تنها به ذيل آن استناد كرده اند.
ثالثاً آيه 83 راز اشك فشانى آنان را شناختن حق معرفى مى كند: «مِما عَرَفُوا مِنَ الحَق». آرى، آنان يافتن گمشده خود را كتمان نكردند، بلكه بى درنگ گفتند: «رَبَّنا آمَنا»؛ آن گاه از خدايشان خواستند تا نامشان را در شمار گواهى دهندگان به رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ثبت كند: «فَاكتُبنا مَعَ الشاهِدين». آنان با شگفتى افزودند: چرا ما نبايد به خدا و حقى كه برايمان روشن شده ايمان آوريم: «وما لَنا لا نُؤمِنُ بِاللّهِ وما جاءَنا مِنَ الحَقِّ». ريختن اشك شوق هنگام شنيدن آيات قرآن با دروغ پنداشتن دعوت اسلامى و تكذيب رسول آن و حتى با ترديد در حقانيت رسالت و رسول، سازگار نيست. منشأ اشك شوق آنان آشنايى با حق بود و گريه شان احساسى نبود.

8. جزيه اهل كتاب:

برخى تكثرگرايان دينى مجاز شدن اهل كتاب به ماندن بر دين خود و پرداخت جزيه را كه در آيه 29 توبه /9 آمده دليل بر رسميت داشتن آنان در ديدگاه اسلام دانسته اند.[130] برخى ديگر حمايت امنيتى، اجتماعى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 530
و اقتصادى اهل كتاب از سوى حكومت اسلامى را، دليل حقانيت آنان شمرده اند.[131]
در پاسخ بايد گفت آيه 29 توبه/9 نه تنها بر تكثرگرايى دينى دلالت ندارد، بلكه خود، مؤيد نسخ شرايع پيشين است، زيرا به تصريح آيه آنان متدين به دين حق نيستند: «ولا يَدينونَ دينَ الحَق» كه مراد از آن به گفته برخى مفسران شريعت ختميّه است[132] و همين تسليم نشدن در برابر دين حق از علل فرمان جنگ با آنان است. اين آيه ايمان اهل كتاب به خدا و رستاخيز را تأييد نمى كند، زيرا ايمانشان ناقص و نامقبول نزد خداست.[133]
تعبير «وَهُم صاغِرُون» در آيه 29 توبه /9 كه بر لزوم انقياد كامل و خضوع اهل كتاب در برابر اسلام و مسلمانان دلالت دارد[134] نيز نشان دهنده همعرض نبودن اهل كتاب با مسلمانان و همرديف نبودن آيين آنان با اسلام است. قرآن هرگز از لزوم خضوع مسلمانان در برابر نظام و حكومت اسلامى چنين تعبيرى ندارد. اجازه يافتن اهل كتاب در بقا بر آيين خود، پس از پرداخت جزيه و نيز حمايت هاى حكومت اسلامى از اهل ذمه هم دليل بر حقانيت آيين آنان نيستند و اين ها تنها مؤيد كثرت گرايى اجتماعى اند.

9. حليت طعام اهل كتاب و ازدواج با آنان:

برخى تكثرگرايان دينى حلال شدن طعام اهل كتاب و همچنين حليت ازدواج با زنان كتابى براى مسلمانان را دليل بر رسميت اهل كتاب دانسته اند.[135] اين احكام در آيه 5 مائده/5 آمده اند.
اين احكام دليل تكثرگرايى دينى نيستند، زيرا اولا آيات پرشمارى از قرآن اهل كتاب را تكفير مى كنند و آنان را به پذيرش اسلام فرا مى خوانند. (=> همين مقاله: اوصاف و احكام اهل كتاب)
ثانياً راز تشريع احكام مزبور اين است كه اهل كتاب در زمان نزول آيه اقليتى دينى در ميان مسلمانان بودند و در صورت تحريم معاشرت و غذاهاى آنان، مسلمانان با دشوارى و تنگنا روبه رو مى شدند، از اين رو خداوند از روى امتنان، طعامشان را بر مسلمانان حلال كرد و ازدواج با زنان پاكدامن آنان را روا دانست[136]، بنابراين آيه دلالتى بر حقانيت آيين آنان ندارد.[137] علامه طباطبايى هدف از تشريع اين احكام را افزون بر ايجاد سهولت براى مسلمانان، وسيله اى براى گسترش پارسايى و اخلاق پاك اسلامى به اهل كتاب مى داند.[138] گفتنى است كه أ. روا بودن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 531
ازدواج موقت مرد مسلمان با زن كتابى (اهل كتاب) از اين روست كه در چنين ازدواجى احتمال گرايش مرد به آيين همسرش ضعيف است؛ ولى در صورت ازدواج زن مسلمان با مرد كتابى، احتمال كتابى شدن او و فرزندانش بيشتر است و ازاين رو جايز نيست.[139] در روايات نيز ازدواج با اهل كتاب مايه ضعيف شدن ديندارى[140] دانسته و از آن نهى (كراهتى) شده و امام صادق(عليه السلام) فرمودند: نمى پسندم مرد مسلمان با زن يهودى يا مسيحى ازدواج كند، زيرا خوف آن است كه فرزندش يهودى يا نصرانى شود.[141]
ب. چون معاشرت با اهل كتاب از لغزشگاه هاى ايمانى است ذيل آيه به مسلمانان هشدار مى دهد كه احكام پيش گفته براى آن است كه امت اسلامى در معاشرت با اهل كتاب به تنگنا نيفتند و اگر مسلمانان بر اثر اين معاشرت به جاى بهره مندى از «سماحت و سهولت» احكام دينى: «بُعثتُ بالحنيفيّة السَمْحة؛ بر دينى آسان برانگيخته شدم»[142] به دام «تساهل و تسامح» در برابر دين بيفتند، اعمال پيشين خود را تباه خواهند كرد و در آخرت از زيانكاران خواهند شد. (مائده/5،5)
ج. واژه «اليَوم» در آيه 5 مائده/5 اشاره به دوران اقتدار نظام اسلامى است و نشان مى دهد رفع محدوديت از روابط مسلمانان با اهل كتاب ويژه دوران اقتدار حكومت اسلامى است و مطلق و بى مرز نيست، در حالى كه بر پايه تكثرگرايى دينى جايى براى طرح چنين احكام و محدوديت هايى نيست و هر يك از اديان، ضعيف باشند يا قدرتمند، در عرض ديگر اديان، به عنوان «دين بر حق و نجاتبخش» مطرح اند و روابط پيروان آن ها نيز همسطح و همپايه است.

10. برداشت كثرت گرايانه از سوره كافرون:

تكثرگرايان دينى آيه 6 كافرون/109: «لَكُم دينُكُم وَلِىَ دين؛ دين شما براى خودتان و دين من براى خودم» را مؤيد تكثرگرايى دينى دانسته، مدعى شده اند كه قرآن صريحاً اصل «عيسى به دين خود و موسى به دين خود» را تأييد مى كند و هرگز اهل كتاب يا حتى كافران و مشركان را طرد نمى كند.[143]
درباره اين پندار كثرت گرايانه بايد گفت سوره كافرون مكى است و به پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمان بيزارى از دين كافران مى دهد. برپايه برخى شأن نزول ها[144] سوره درباره گروهى از سران مشركان قريش نازل شده كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيشنهاد كردند: يك سال تو خدايان ما را بپرست، سال ديگر ما خداى تو را مى پرستيم. سپس تو يك سال خدايان ما را بپرست و پس از آن ما بار ديگر يك سال خداى تو
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 532
را مى پرستيم. در پاسخ اين پيشنهاد شرك آميز اين سوره نازل شد و پس از آنكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را در مسجدالحرام در اجتماع سران قريش خواند، مأيوس شدند و به آزار او و يارانش پرداختند. روشن است كه مشركان حجاز پيشنهادى تكثرگرايانه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دادند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) با اعلام بيزارى از آيين آنان اعلام كرد كه من هرگز بت نخواهم پرستيد و شما نيز ]از سر لجاجت و دشمنى با حق و تقليد كوركورانه از نياكان خود]هرگز آيين توحيدى اسلام را نمى پذيريد، پس كفر و شرك براى شما و توحيد و اخلاص براى من است.
به گفته علامه طباطبايى با استناد به آيه 6 اين سوره نمى توان گفت انسان در انتخاب هر دينى كه خواست آزاد است [تشريعاً[ و پيامبر نيز پس از اين اعلامِ موضع، متعرض دين مشركان نمى شود. دعوت حقِ قرآن چنين توهمى را از اساس نفى مى كند[145]، پس پيام سوره نفى كثرت گرايى دينى است نه تأييد آن.
در روايات فراوانى نيز از آثار اين سوره «برائت از شرك» معرفى شده است.[146] اين سوره به گفته ابن عباس توحيد محض است.[147]طبرسى نيز پيام سوره را مذمت سازش در دين و نيز وجوب مخالفت با كافران و اهل باطل مى داند.[148] اقتضاى برخى تفسيرها از تكثرگرايى دينى اين است كه سوره اعلام كند: «هم دين شما مشركان و هم دين من بر حق اند و هركس مى تواند بر دين خود بماند يا دين ديگرى را برگزيند».

11. كثرت شاهدان در قيامت:

تكثرگرايان دينى به استناد آياتى همچون 41 نساء/4؛ 71 اسراء/17؛ 69 زمر/39 و 28 جاثيه/45 كه سخن ازكثرت شاهدان در صحنه قيامت و دعوت هر امت با پيشوايش و به سوى كارنامه اش دارند، تأييد ضمنى و قبول كثرت اديان را برداشت كرده و پنداشته اند كه همه دين ها به يك دين جهانى (اسلام) تبديل نشده اند.[149]
حال آنكه كثرت شاهدان در قيامت مى تواند نشان حقانيت اديان در طول يكديگر نيز باشد و حقانيت طولى (هر پيامبرى در ظرف حقانيت آيين خود شاهد امت خويش باشد) مورد بحث نيست. ضمن اينكه جمله «وجِئنا بِكَ عَلى هـؤُلاءِ شَهيدا» (نساء /4،41) كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را گواه بر پيامبران و شهيد شاهدان معرفى مى كند، نشان برترى اسلام بر همه اديان آسمانى است، چنان كه قرآن بر ساير كتب آسمانى هيمنه و سيطره دارد: «ومُهَيمِنـًا عَلَيهِ». (مائده/5، 48)
بر پايه حديثى صحيح كه فريقين آن را نقل كرده اند، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) «امام» در آيه 71 اسراء/17 را به «پيشواى زمان» تفسير فرموده[150]كه
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 533
مؤيد ناظر بودن آيه به كثرت طولى اديان است نه كثرت عرضى تا مؤيد تكثرگرايى دينى باشد.

حصرگرايى در قرآن:

ادله حصرگرايى (حجيت و حقانيت انحصارى اسلام) در قرآن از راه تأمل در امورى مانند اوصاف قرآن، اوصاف پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)، اوصاف و احكام اهل كتاب، احكام ارتداد و اوصاف مرتد به دست مى آيند:

1. اوصاف قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله)

أ. جهانى بودن رسالت قرآن و دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله):

آيات قرآن درباره جهانى بودن رسالت و دعوت، چند دسته اند: يك. آياتى كه مخاطبان قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله) را «الناس» يا «البشر» معرفى مى كنند؛ مانند آيه 1 ابراهيم/14؛ 49 حجّ /22؛ 79 نساء/4؛ 31 و 36 مدثّر /74. دو. آياتى كه با واژگانى مانند: «جميعاً» يا «كافةً» بر عموميت گستره دعوت و رسالت تأكيد مى كنند؛ مانند 158 اعراف/7 و 28 سبأ /34. سه. آياتى كه حوزه رسالت و دعوت را«العالمين» (چون جمع محلّى به الف و لام بر عموم استغراقى دلالت دارد) شناسانده اند؛ مانند 107 انبياء/21 و 1 فرقان/25. چهار. آيه مشتمل بر واژه «مَنْ بَلَغَ» (انعام/6، 19)، زيرا بدين معناست كه همه غير حاضران در دوران نزول وحى، در گستره رسالت نبوى داخل اند.[151] پنج. آيات مشتمل بر دعوت اهل كتاب؛ مانند 15 مائده/5 (كه تعبير مكرّر «قَد جاءَكُم» در آن و همچنين آيه بعدى نشان دعوت اند، گرچه دعوت به صراحت مطرح نشده است) و 41 بقره/2.
افزون بر اين آيات، از نشانه هاى جهانى بودن رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، سيره آن حضرت در دعوت همگان از جمله اهل كتاب و نيز پذيرش اسلام آنان مانند عبدالله بن سلام، سلمان فارسى، بِلال حبشى، صُهَيْب رومى و غير آن هاست.
نامه هاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به سران مذهبى و سياسى كشورهاى آن دوران و دعوت آنان به اسلام[152] از روشن ترين مصاديق دعوت جهانى است.
چون از يك سو دعوت فراگير نبوى(صلى الله عليه وآله) همه افراد بشر در همه زمان ها، از جمله اهل كتاب را دربرمى گيرد و ازسوى ديگر پذيرش اسلام محمدى(صلى الله عليه وآله) مستلزم رها كردن آيين پيشين است، دعوت جهانى با تكثرگرايى دينى سازگار نيست.
آرى، تكثرگرايى دينى «دعوت» را برنمى تابد، پس مى توان به ديگران توصيه كرد كه به يك عامل نجات (به دلخواه خود) تمسك كنيد؛ ولى هرگز حق دعوت به دين خاص را نداريم، زيرا دعوت انحصارى به دين خاص بر خلاف اصول پلوراليسم دينى، و نافىِ آن است، چنان كه به گفته جان هيك «از منظر كثرت گرايى دينى، عمل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 534
تبليغى، محكوم است؛ هر مؤمنى پيرو هر دينى كه باشد، اگر سعى كند ديگرى را به كيش خود درآورد، به عنوان «خائن به صلح و تنوع خانواده بشرى»، گناهكار تلقى مى شود».[153]
لازم تكثرگرايى دينى اين است كه دعوت ديگران به رها كردن آيين خود و گرايش به اسلام، نارواست، بلكه پيروان هريك از اديان بايد حقانيت و نجاتبخشى ديگر اديان را نيز تبليغ كنند، زيرا «كثرت» و «كثرت گرايى» تنها حقى است كه بايد از آن دفاع كرد.

ب. قرآن، كتاب مُهَيْمن:

در آيه 48 مائده/5 قرآن كريم «مهيمن بر كتاب هاى آسمانى پيشين» وصف شده است و مهيمن را برخى مفسران به معناى مراقب، حافظ، شاهد[154] و حاكم[155] دانسته اند. علامه طباطبايى نيز آن را به معناى «مسلط از جهت حفظ و مراقبت و انواع تصرف» دانسته است.[156]
در روايات نبوى(صلى الله عليه وآله) نيز آمده كه خداوند كتاب مرا بر كتاب هاى آسمانى پيشين حاكم، و ناسخ آن ها قرار داده است: «إنّ الله عزّوجلّ جعل كتابي المهيمن على كتبهم الناسخ لها».[157]
نيز آن حضرت در نامه به يكى از حاكمان مسيحى مى آورد: «فَلِيوضَعَنَّ كل دين دان به الناس إلاّ إلاسلام، فاعلم ذلك؛ مردم به هر آيينى پايبند بوده اند بايد آن رها شود، مگر آيين اسلام. اين را بدان».[158]
بر پايه برخى روايات، هنگامى كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) برگه هايى از تورات را در دست عمربن خطاب ديد، خشمگين شده، رنگ رخسارشان دگرگون گشت و فرمود: «سوگند به آنكه جان محمد در دست اوست، اگر خود موسى هم اكنون در ميان شما بود و شما از او پيروى مى كرديد و مرا وامى گذاشتيد، بى شك در گمراهى بسيار مى بوديد. شما بهره من از ميان امت ها و من بهره شما از پيامبرانم».[159] بر پايه حديثى ديگر فرمود: «اگر موسى در ميان شما زنده بود، رخصت نداشت جز آنكه از من پيروى كند».[160]
به گفته شهيد مطهرى حديث عُمَر به روشنى فرياد مى كند كه با آمدن قرآن و شريعت ختميّه، تورات و شريعت موسى منسوخ است[161]؛ همچنين مفسران، ذيل آيه 31 توبه/9 نقل كرده اند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با مشاهده صليبى كه عدى بن حاتم
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 535
بر گردن آويخته بود فرمود: «اى عدى! اين بت را از گردنت بيرون آور و آن را دور افكن».[162]
اميرمؤمنان(عليه السلام) نيز درباره اسلام مى فرمايد: «ثم إن هذا إلاسلام دين الله الذي اصطفاه لنفسه... أذلّ الأديان بعزته و وضع الملل برفعه؛ همانا دين اسلام دين خداست كه آن را براى خود برگزيد ... و كيش ها را با عزت آن خوار كرد و با برافراشتن آن، آيين هاى ديگر را فرو نهاد».[163]
حاكم و ناسخ بودن اسلام بر ديگر اديان و مهيمن بودن قرآن بر كتب آسمانى پيشين به هيچ روى با تكثرگرايى دينى سازگار نيست.

ج. اسلام ، تنها دين مقبول:

قرآن، اسلام را تنها دين مقبول خدا معرفى كرده است: «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلـمُ» (آل عمران/3،19)؛ «ومَن يَبتَغِ غَيرَ الاِسلـمِ دينـًا فَلَن يُقبَلَ مِنهُ وهُوَ فِى الأخِرَةِ مِنَ الخـسِرين». (آل عمران/3،85) مفسران در تبيين معناى «الاِسلام» در اين آيات بر دو رأى عمده اند: برخى آن را به معناى اسلام اصطلاحى يعنى شريعت پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله)[164] و برخى ديگر مراد از آن را اسلام لغوى يعنى تسليم در برابر خدا دانسته اند.[165] علامه طباطبايى معتقد است كه اسلام به معناى «شريعت قرآن» از اصطلاحات نوپديد پس از نزول قرآن و انتشار آوازه دين محمدى است.[166]
ابطال تكثرگرايى دينى بر پايه معناى نخست روشن است؛ اما بر اساس معناى دوم، گرچه اسلام به معناى دين واحد الهى است كه در قالب شريعت هاى پنج گانه الهى تجلّى كرده؛ ولى بايد توجه داشت كه مصداق انحصارى دين پس از بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همان «شريعت قرآن» است، زيرا قرآن، كسانى را كه تنها به برخى پيامبران ايمان دارند، «كافران حقيقى» و «گرفتار شدگان به عذابى خفّت آور» مى داند و در دو آيه 4 بار از كفرشان سخن مى گويد: «اِنَّ الَّذينَ يَكفُرونَ بِاللّهِ ورُسُلِهِ ويُريدونَ اَن يُفَرِّقوا بَينَ اللّهِ ورُسُلِهِ ويَقولونَ نُؤمِنُ بِبَعض ونَكفُرُ بِبَعض ... * اُولـئِكَ هُمُ الكـفِرونَ حَقـًّا واَعتَدنا لِلكـفِرينَ عَذابـًا مُهينا». (نساء/4،150 ـ 151)
شهيد مطهرى درباره واژه اسلام در آيه 85 آل عمران/3 مى پذيرد كه مراد از آن اسلام همان تسليم است؛ ولى تصريح مى كند كه حقيقت تسليم در اين زمان، تنها همان شريعت گرانمايه حضرت خاتم الانبيا(صلى الله عليه وآله) است، زيرا همواره به آخرين دستور خدا بايد عمل كرد و آخرين دستور خدا همان چيزى است كه آخرين رسول او آورده است.[167] جان هيك نيز كه خود پايه گذار تكثرگرايى دينى در
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 536
مسيحيت بود به اين نكته توجه داشته كه ادعاهاى مطلق هر يك از اديان با نظريه او سازگار نيست.[168]

د. وعده پيروزى اسلام بر اديان:

وعده پيروزى اسلام بر همه اديان به روشنى در قرآن آمده است: «هُوَ الَّذى اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدى ودينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ...». [169] (توبه/9،33؛ صفّ/61،9؛ فتح/48، 28؛ نيز ر. ك: نور/24،55) در برخى روايات نيز آيه 33 توبه/9 درباره قائم آل محمد، حضرت مهدى(عج) معرفى شده است.[170] علامه طباطبايى معتقد است كه جامعه آرمانى ترسيم شده در آيه 55 نور/24 جز بر مجتمع موعود دوران ظهور منطبق نيست.[171] اين آيه در رواياتى فراوان درباره ظهور حضرت مهدى(عج) معرفى شده است.[172]
وعده پيروزى اسلام بر ساير اديان در نامه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به حاكم مسيحى يمامه[173] و در سخنان على(عليه السلام) در مناظره با عالمى يهودى[174]و در پاسخ مشاوره عُمَر درباره جنگ با ايران[175] نيز آمده است.
برخى، احتمال داده اند كه ضمير در «لِيُظِهَرهُ» به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بازمى گردد.[176] در اين صورت آيه بدين معناست كه خدا، علم همه اديان را به رسول خود بياموزد. اين معنا را شيخ طوسى از ابن عباس نقل كرده است.[177]
پاسخ اين است كه اولا چنان كه خود ايشان گفته «غلبه» ظاهرترين معناى متبادر به ذهن از فعل «لِيُظِهَرهُ» است.[178] ثانياً معناى علم و آگاهى براى «لِيُظِهَرهُ» با ذيل آيه 33 توبه/9: «ولَو كَرِهَ المُشرِكون» سازگار نيست، زيرا آنچه مورد خشم مشركان و كافران است، پيروزى اسلام بر ديگر اديان است نه آگاهى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از اديان. ثالثاً حتى اگر ضمير «لِيُظِهَرهُ» به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) باز گردد مى توان معناى تفوق اسلام بر ديگر اديان را از آن استفاده كرد، زيرا مى تواند بدين معنا باشد كه «خداوند رسول خود را بر همه پيروان اديان غالب گردانَد»، چنان كه زمخشرى آن را برگزيده است.[179]
چنانچه اديان در عرض هم از حقانيت برخوردار باشند، غلبه يك دين بر ديگر اديان هيچ توجيهى ندارد.
منسوخ شمردن آيين هاى اهل كتاب و ابطال
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 537
پلوراليسم دينى به صورت روشن در روايات اهل بيت(عليهم السلام) آمده است.[180]

2. اوصاف و احكام اهل كتاب

أ. ميثاق پيامبران و امت ها:

خداى سبحان از پيامبران پيشين پيمان گرفته است كه پس از بعثت پيامبر جديد به او ايمان آورند و ياريش كنند. (آل عمران/3، 81 - 82) اين پيمان گيرى، پيمان گيرى از امت هايشان هم هست، به وساطت ميثاق از پيامبرانشان.[181] تأييد دين پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) در دوران بعثت آن حضرت به يارى كردن ايشان و پيش از زمان ظهور، به زمينه سازى وبشارت و گرايش دادن مردم به آن حضرت است.
روايات نيز به روشنى همين پيام آيات مورد بحث را تأييد مى كنند.[182] اگر همه اديان در عرض هم از حقانيت و حجيت برخوردار بودند، گرفتن چنين پيمانى جايگاهى نداشت. در پايان آيه 82 آل عمران/3 رويگردانان از چنين پيمانى «فاسق» ناميده شده اند كه بر وجوب اطاعت آنان از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دلالت دارد.[183]

ب. بشارت ظهور اسلام در تورات و انجيل:

در آياتى، بشارت تورات و انجيل به ظهور و بعثت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و در نتيجه به قرآن و اسلام مطرح شده است. (بقره/2،146؛ انعام/6، 20؛ اعراف/7، 157؛ صفّ/61،6) در آيه 146 بقره/2 آمده است كه اهل كتاب، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را همانند فرزندان خود مى شناختند كه حاكى از بشارت هاى كتب آسمانى آن ها به بعثت آن حضرت است.[184]
بشارت، خبر مسرّت بخش است و بشارت پيامبران پيشين به بعثت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در صورتى حقيقتاً بشارت است كه پيامبر بعدى رهاوردى كامل تر براى مرحله اى نو از حيات مؤمنان داشته باشد، چنان كه تأمل در معارف قرآن كريم، برترى آن را بر تورات و انجيل به خوبى نشان مى دهد.[185] برخى عالمان اهل كتاب مانند عبدالله بن سلام نيز كه به اسلام گراييدند محتواى اين آيات را تكذيب نكردند.
به رغم تحريف تورات و انجيل، هنوز برخى آياتِ بشارت ظهور رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در آن دو هست.[186] بشارت به ظهور آيينى كامل تر، نافى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 538
اصول تكثرگرايى دينى است.

ج. اسلام، شرط هدايت اهل كتاب:

در آياتى چند، شرط هدايت اهل كتاب، ايمان به اسلام و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) معرفى شده است، چنان كه خداوند در پاسخ ادعاى يهوديان و ترسايان كه گفتند: يهودى يا مسيحى باشيد تا هدايت يابيد (بقره/2،135) تنها گرويدگان به اسلام را اهل هدايت مى داند و كسانى را كه ايمانى مانند ايمان مسلمانان ندارند، اهل شقاق و جدايى مى شناساند (بقره/2، 137)[187]؛ همچنين در آيه 20 آل عمران/3 مى فرمايد: اگر اسلام آوردند قطعاً هدايت يافته اند و اگر روى برتافتند فقط رساندن پيام بر عهده توست و خداوند به [امور]بندگان بيناست. (نيز ر. ك: آيات 11 آل عمران/3؛ 65 مائده/5؛ 158 اعراف/7)
دعوت اهل كتاب به ايمانى همانند ايمان مسلمانان، حكم به گمراهى آنان و وعيد عذاب در صورت نگرويدن به اسلام، قرار دادن اهل كتاب در رديف مشركان، فاسق شمردن اكثريت آنان، وعده بخشايش آنان در صورت گرايش به اسلام و فرمان صريح به ايمان آوردن به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و پيروى از آن حضرت كه در اين آيات آمده اند، با تكثرگرايى دينى سازگارى ندارند.

د. دعوت اهل كتاب به اسلام و توبيخ آنان:

در آياتى از قرآن، اهل كتاب به اسلام دعوت و بر نپذيرفتن آن توبيخ شده اند؛ مانند آيه 41 بقره/2: «وءامِنوا بِما اَنزَلتُ مُصَدِّقـًا لِما مَعَكُم ولا تَكونوا اَوَّلَ كافِر بِهِ...؛ و بدانچه نازل كرده ام ـ كه مؤيد همان چيزى است كه با شماست ـ ايمان آريد و نخستين منكرآن نباشيد...».[188] اين آيه خطاب به يهوديان است و مراد از «ما اَنزَلتُ» به قرينه «مُصَدِّقاً لِما مَعَكُم» قرآن كريم و مقصود از «لا تَكُونُوا اَوَّلَ كافِر بِه» اين است كه در انكار اسلام بر ديگران سبقت نگيرند. اهل كتاب بر اثر داشتن دو دليل روشن يعنى قرآن و بشارت هاى عهدين بايد اولين مؤمنان به قرآن و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) باشند، نه آنكه كفرى شديدتر از مشركان داشته باشند[189]؛ همچنين آيه 19 مائده/5 كه بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را موجب اتمام حجت خدا بر اهل كتاب مى داند و نيز آيات 70 - 71 آل عمران/3 كه به ضلالت و اضلال اهل كتاب اشاره دارند و جمله «وَ اَنتُم تَشهَدوُنَ» در پايان آيه 70 ناظر به شناخت آنان از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است كه آن حضرت را مانند عضوى از خانواده خود مى شناختند. (بقره/2، 146)
شايان ذكر است كه در زبان قرآن، اهل كتاب «كافران به آيات الهى»اند نه «كافران به خدا»، چون كفر به خدا التزام به نفى صريح توحيد است و كفر به آيات الهى، انكار برخى معارف الهى مانند حقانيت قرآن و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله). آنان منكر اصل
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 539
وجود خدا و اصل نبوت نيستند؛ اما منكر برخى حقايق كتب آسمانى مانند نبوت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)و بنده و رسول خدا بودنِ عيسى(عليه السلام) و يهودى و نصرانى نبودن حضرت ابراهيم(عليه السلام) هستند.[190]، پس آنان كافر مطلق نيستند، هرچند كفر عمدى و آگاهانه به آيات الهى در حكم كفر مطلق است، زيرا آيات خدا تبعيض پذير نيستند. (نساء/4، 150 - 151)
محتواى اين آيات مانند دعوت به اسلام و در نتيجه رها كردن آيين پيشين، اتمام حجت بر اهل كتاب، نهى از كفر به آيات الهى وبه اسلام و نهى از كتمان آگاهانه حق، با تكثرگرايى دينى سازگار نيستند. برپايه پلوراليسم دينى نمى توان اهل كتاب را كافر ناميد و حتى به زعم آنان عمل تبليغى، محكوم است و هركس سعى كند ديگرى را به كيش خود درآوَرَد به عنوان «خائن به صلح و تنوع خانواده بشرى» گناهكار تلقى مى شود.[191]

هـ . تحريف تورات و انجيل:

تحريف تورات و انجيل در آياتى آمده است. (بقره/2، 75؛ آل عمران/3،93؛ نساء/4، 46؛ مائده/5، 41) از جمله تحريف هاى عالمان دينى تحريف آيات بيانگر صفات و نشانه هاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود.[192] محفوظ ماندن بخشى از تورات نيز از آيه 93 آل عمران/3 استفاده مى شود: «فَأتوا بِالتَّورةِ فَاتلوها اِن كُنتُم صـدِقين» . به گفته بلاغى تورات سرشار از خرافات و نسبت هاى كفرآميز است؛ مانند نسبت هاى دروغ و فريب به خداوند، شك در وعده الهى به ابراهيم(عليه السلام)، ساختن گوساله و دعوت به گوساله پرستى به هارون برادر موسى(عليه السلام)، اعتراض به خدا و جزع و بى تابى به ايوب(عليه السلام)، زنا به زشت ترين وجه آن به داود(عليه السلام)، و نسبت «تأييد شرك به خدا و ساختن بتخانه هاى فراوان» به حضرت سليمان.[193] در انجيل نيز نسبت هايى ناروا و منافى ساحت پيامبرى به حضرت مسيح(عليه السلام) داده شده؛ مانند شرابخوارى، دروغ، اعمال منافى عفت، خدشه دار كردن قداست مادرش مريم و اعتقاد به چند خدايى.[194] در برخى منابع به 100 مورد تحريف در كتب مقدس اشاره شده است.[195]
روشن است كه حتى اگر شرايع پيشين با اسلام نسخ نيز نشده بودند در صورتى بر حق و نجاتبخش بودند كه آموزه هاى اصيل آسمانى آن ها محفوظ مانده باشند. بيشتر مفسران، آيات تحريف را ناظر به هر دو قسم لفظى و معنوى دانسته اند.[196]

و. تكفير اهل كتاب:

قرآن، اهل كتاب را
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 540
«كافر» مى داند. (بقره/2، 41؛ نساء/4، 150 - 151؛ توبه/9، 29)[197] (=> همين مقاله: دعوت اهل كتاب به اسلام و توبيخ آنان) كافر دانستن اهل كتاب، وعيد عذابى خوار كننده به آنان، فرمان جنگ با آنان تا مرحله تسليم و پرداخت متواضعانه جزيه به حكومت اسلامى كه در اين آيات آمده اند در تضاد آشكار با اصول تكثرگرايى دينى و شاهدى قرآنى بر انحصار حقانيت در اسلام اند.

ز. وعده عذاب به اهل كتاب:

وعده عذاب به اهل كتاب از ادله حصرگرايى و نفى و ابطال تكثرگرايى است كه در آياتى مانند 89 - 90 بقره/2 و 47 نساء/4 آمده است. يهوديان در گفت و گوهاى خود با مشركان حجاز و در برابر تعرض دو طايفه اوس و خزرج مى گفتند: اگر محمد(صلى الله عليه وآله) مبعوث شد، ]با رهبرى او [شما را از ديارتان بيرون مى كنيم (استفتاح)[198]؛ ولى پس از بعثت، عالمانه و عامدانه به او كفر ورزيدند و به ستيز با اسلام پرداختند و چون كفرشان از روى عذر نبود به لعنت خدا گرفتار شدند: «فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَى الكـفِرين» . (بقره/2،89)
به نقل ابن عباس، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سران و دانشمندان يهود فرمود: از خدا پروا كنيد و اسلام آوريد، پس به خدا سوگند شما حتماً مى دانيد آنچه برايتان آوردم (قرآن و اسلام) بر حق است. آنان گفتند: ما اين را نمى شناسيم، پس خدا آيه 47 نساء/4 را درباره آنان فرستاد[199] و آنان را در صورت تمرّد و استكبار به طمس (دگرگون كردن چهره) يا لعن (دورساختن عملى از رحمت نه نفرين لفظى) تهديد كرد.

ح. سوره نفى تكثرگرايى دينى:

سوره بيّنه، سراسر نفى كثرت گرايى دينى است، زيرا از يك سو در پى تثبيت رسالت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و گسترش دعوت و رسالت او به عموم بشر و مفيد همگانى بودن رسالت آن حضرت است و از سوى ديگر به انذار شديد اهل كتاب و مشركانِ كافر به دعوت نبوى(صلى الله عليه وآله) و وعيد و تهديد آنان به آتش دوزخ و جاودانه بودن در آن مى پردازد.
چكيده معارف سوره چنين است: كافران به رسالت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)، اعم از اهل كتاب و مشركان رها نخواهند شد و سنت هدايت و اتمام حجت الهى از آنان دست بردار نيست، تا اينكه دليلى روشن و آشكار (بيّنه) از جانب خدا برايشان بيايد و حجت بر آنان تمام شود و آن حجت آشكار، رسولى است از جانب خدا كه آيات الهى را از صحيفه هايى پيراسته از باطل تلاوت مى كند؛ صحيفه هايى حاوى احكام و معارف الهى كه بر پادارنده جامعه انسانى اند. كافران به چنين دعوت و رسالتى، از بدترين آفريدگان، و گروندگان به آن از بهترين آفريدگان اند. كيفر منكران اين رسالت، جاودانه زيستن در آتش دوزخ و پاداش گروندگان خداترس، بوستان هاى جاويد بهشتى و رضوان
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 541
الهى اند.[200] مراد از «صُحُفاً مُطَهَّرة» يعنى صحيفه هايى پاك و پيراسته، اجزاى قرآن كريم است.
در اين سوره ضمن كافر ناميدن اهل كتاب، از آنان در كنار مشركان ياد مى كند و حتى نام آنان را بر مشركان مقدم مى دارد كه نشان نكوهيده تر بودن آنان است. با تعبير از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به «بيّنه» يعنى حجت آشكار نيز اهل كتاب و مشركان را به دست كشيدن از مرام كفرآميز خود و ايمان به آن بيّنه الهى فرامى خواند.
در روايات تفسيرى نيز بيّنه، بر رسول اكرم[201] و «خيرالبريّه» بر اميرمؤمنان(عليه السلام) تطبيق شده اند.[202]
شايان گفتن است كه در سيره علمى و عملى رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) كه اولين و بهترين مفسر قرآن است هيچ نشانى از تأييد تكثرگرايى دينى نيست، بلكه سراسر سيره و سنت قولى و فعلى او نافى آن است، چنان كه برخى كثرت گرايان به اين حقيقت اعتراف كرده اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)«حصرگرا»، «غير پلوراليست» و حتى «مبلغ بر ضدّ پلوراليسم» بود.[203]

احكام ارتداد و اوصاف مرتدّ:

ازروشن ترين ادله قرآنى بر اثبات حصرگرايى و نفى پلوراليسم دينى احكام مرتدّ و كيفر ارتداد است. ارتداد عبارت است از خارج شدن مسلمان از شريعت اسلام و گراييدن وى به كفر.[204] قرآن در آيات فراوانى در باره ارتداد هشدار شديد مى دهد و آن را گمراهى (براى نمونه، ر. ك: آل عمران /3، 90)، واپسگرايى (براى نمونه: ر. ك: آل عمران/3، 144، 149)، كفران نعمت (آل عمران/3، 144)، نقض عهد الهى (احزاب /33، 15)، هلاكت و نابودى (ابراهيم/14، 28) و افترا به خدا (اعراف/7، 89، 152) معرفى و خطر آن را به مسلمانان گوشزد مى كند. (آل عمران/3،102؛ نساء /4، 89؛ بقره/2، 109؛ آل عمران /3،149) پيامدهاى زيانبار آن نيز در آيات 54، 108 و 217 بقره/2؛ 86 - 89، 90، 106 و 149 آل عمران/3؛ 5 مائده/5؛ 88 انعام/6؛ 152 اعراف/7؛ 74 توبه/9؛ 106 - 108 نحل/16؛ 65 زمر /39؛ 27 - 29 فرقان/25؛ 25 - 27 محمّد/47 و 3 منافقون /63 بيان شده اند.
انكار اسلام، ارتداد است، حتى اگر مرتدّ به آيين هاى اهل كتاب روى آورد.[205] حكم مرتدّ اين است كه اگر مرد باشد كشته مى شود و اين حكم مورد اتفاق همه مذاهب اسلامى است و روايات شيعه[206] و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 542
اهل تسنن[207] بر آن دلالت دارند، چنان كه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند: كسى ]مسلمانى ]را كه دينش را تغيير دهد بكشيد: «من بدّل دينه فاقتلوه» [208] و نيز ارتداد از اسلام را در كنار زناى محصنه و آدمكشى از موجبات مهدور الدم بودن دانسته اند.[209] در روايات امام باقر(عليه السلام)[210] و امام صادق(عليه السلام)[211] نيز بر وجوب قتل مرتدّ از اسلام تأكيد شده است. حكم اعدام مرتدّ از برخى آيات نيز استفاده مى شود. (براى نمونه ر. ك: بقره/2، 54)
برپايه تكثرگرايى دينى، انسان ها در انتخاب آيين و دست كم در محدوده «سنت هاى بزرگ دينى» مانند اسلام، مسيحيت، هندوئيسم و بوديسم، آزادند[212] و به دلخواه خود مى توانند آن را تغيير دهند و حتى براساس گفته هاى جان هيك مى توانند به اديان غير الهى مانند اديان كنفوسيوسى رو آورند.[213] به نظر كثرت گرايان، مرتدّ نه تنها استحقاق كيفر ندارد، بلكه سزامند ملامت و مذمت نيز نيست، بلكه چون در چارچوب حق انسانى خود عمل كرده شايسته تشويق و پاداش نيز هست، چنان كه ارتداد را حق طبيعى هر انسان و همه اديان را بر حق دانسته اند.[214]

تكثرگرايى نجات:

تكثرگرايى نجات را مى توان از شاخه هاى مهم تكثرگرايى دينى به شمار آورد. مراد از آن، اعتقاد به نجاتبخش بودن اديان گوناگون در يك عصر و منحصر نبودن راه رستگارى در يك آيين است.
درباره نجات، برخى ديدگاهى انحصارگرايانه دارند؛ مانند مسيحيان سنتى كه نه تنها پيروان اديان ديگر را اهل نجات نمى دانند، بلكه معتقدند پيامبران الهى همچون حضرت موسى(عليه السلام) نيز بايد تا رستاخيز براى نجات به انتظار بنشينند تامسيح(عليه السلام) براى رهايى آنان اقدام كند.[215]
برخى ديگر ديدگاهى كثرت گرايانه دارند و سنت هاى بزرگ دينى (مسيحيت، اسلام، هندوئيسم و بوديسم) و حتى اديان كنفوسيوسى را عامل نجات پيروان خود مى دانند و حتى درباره سنت هاى دينى كوچك و مكاتب غير الهى نيز احتمال نجاتبخشى مى دهند.[216]
ديدگاه سوم كه ديدگاهى اعتدالى است از آن اسلام است كه نجات را همواره دائر مدار حقانيت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 543
آيين نمى داند، بلكه افزون بر رستگارى پيروان راستين آيين حق، جاهلان قاصر و مستضعفان فكرى را نيز به گونه اى اهل نجات مى داند.[217]
ديدگاه اسلام را مى توان از آيات 286 بقره/2؛ 97 - 99 نساء/4؛ 15 اسراء /17؛ 134 طه/20؛ 47 قصص/28؛ 208 - 209 شعراء/26؛ 165 نساء/4 و 106 توبه/9 استفاده كرد.[218]
بنابراين اكثرى بودن اهل كفر و عصيان و باطل در دنيا هيچ گاه به معناى اكثرى بودن اهل عذاب در آخرت نيست، بلكه بيشتر انسان ها در قيامت مشمول رحمت و مغفرت الهى اند و معذبان مخلّد در آتش در اقليت اند و درنتيجه گستره رستگارى از ديدگاه اسلام بسى گسترده تر از حقانيت و حجيّت آيين و شامل گروه هاى زير است:
1. پيروان مؤمن و صالح شرايع و پيامبران پيشين. 2. پيروان شريعت اسلام از آغاز بعثت نبوى(صلى الله عليه وآله) تا برپايى رستاخيز در صورت بهره مندى از ايمان و عمل صالح. 3. كسانى كه در دوران هاى فَتْرت (فاصله ميان شريعت هاى پنج گانه) مى زيسته اند و از شريعت زمان خود آگاه نشده اند؛ ليكن در برابر هر حقى كه شناخته اند تسليم بوده اند.[219] 4. كسانى كه در همه ادوار تاريخ و در دوران هر يك ازشريعت هاى الهى بر اثر جهل قصورى و نه تقصيرى آيين حق را نشناخته اند. 5. ديوانگان و سفيهان كه بر اثر ضعف فكرى از تشخيص حق محروم بوده اند و ناشنوايان و لال ها، در صورتى كه حتى با زبان اشاره قادر به درك حقيقت نباشند. عالمان مسلمان درباره چگونگى نجات جاهل قاصر ديدگاه هاى متفاوتى دارند.[220]
در روايات اهل بيت(عليهم السلام) جاهلان قاصر «مستضعف» و «مُرْجَوْن لامر الله» (كسانى كه كارشان به خدا واگذاشته شده تا درباره آنان داورى كند: برگرفته از آيه 106 توبه/9) شمرده شده اند؛ نه در رديف منكران عنود و متعصب و ستيزه گران باحق.[221]
نفى پاداش اخروى از جاهلان و مستضعفان در برخى روايات[222] به معناى نفى «وعده» پاداش است، بنابراين آنان مى توانند مشمول پاداش غير موعود باشند و كار آنان به داورى خداى حكيم و عادل واگذاشته شده است كه به آنان پاداش بدهد يا ندهد.[223]

تكثرگرايى اجتماعى:

تكثرگرايى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 544
اجتماعى را نيز مى توان شاخه اى از كثرت گرايى دينى دانست و مراد از آن همزيستى مسالمت آميز مسلمانان با پيروان اديان ديگر در جامعه اى كوچك يا بزرگ (مانند جامعه جهانى) است. چنين كثرتى از ديدگاه قرآن كريم به طور كلى مردود نيست، بلكه با شرايطى مقبول است؛ و پندار برخى كثرت گرايان كه لازمه انحصارگرايى دينى را مدارا نكردن با پيروان ديگر اديان دانسته اند[224] مردود است.[225] همزيستى اجتماعى در سه حوزه مطرح است: 1. مذهبى، يعنى همزيستى پيروان مذاهب گوناگون اسلام. 2. دينى، يعنى همزيستى مسلمانان با اهل كتاب. 3. بشرى، يعنى تعامل مسلمانان با منكران دين كه حكم آن ها در آيات 10 حجرات/49؛ 64 آل عمران/3 و 8 - 9 ممتحنه/60 آمده است. پيروان اديان با پذيرش اصولى مشترك مى توانند با يكديگر زندگى صلح آميز داشته باشند و چنين زندگى مسالمت آميزى به معناى حقانيت آيين و سعادتمند بودن همه آنان در آخرت نيست.
در منطق اسلام، عدل و احسان خوب است و جور و ستم بد، گرچه درباره كافر باشد.
گفتنى است كه در بحث تكثرگرايى اجتماعى گاه چنين شبهه اى طرح مى شود كه اسلام، تنوع و تكثر انديشه ها و عقايد را برنمى تابد. پاسخ اجمالى اين است كه اولا اسلام از پيروان خود مى خواهد تا پايه هاى اعتقادات دينى (اصول دين) خود را بر تحقيق استوار كنند نه تقليد و تحميل. ثانياً آيينى كه اصول دين را جز با تحقيق نمى پذيرد، هرگز انسان ها را به پذيرش اجبارى دين از راه اكراه و خشونت وا نمى دارد و پرهيز از اجبار و خشونت درباره ايمان، از اصول دعوت اسلامى است. ثالثاً تاريخ اسلام بهترين گواه است كه رهبران اسلام همواره پس از فتوحات اسلامى، رفتارى مبتنى بر آزادى عقيده داشته اند. البته آزادى عقيده نه به معناى آزادى ترويج عقايد باطل است و نه به معناى آزادى عقايد خرافى، از اين رو اسلام مبارزه اى گسترده با بت پرستى كه پايه اى جز تقليد كوركورانه از پيشينيان ندارد و مايه انجماد فكرى است آغاز كرد تا زنجيرهاى اسارت را از دست و پاى انديشه بشر بردارد و راه خردورزى را برايشان هموار كند.[226] پاسخ تفصيلى اين شبهه در برخى منابع آمده است.[227] در روايات نيز نمونه هاى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 545
فراوانى از تعامل پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) با دگرانديشان بر پايه آزادى عقيده آمده اند.[228]
شبهه ديگر اين است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با مردم جنگيد تا آنان را به پذيرش اسلام وا دارد.
پاسخ اجمالى اين است كه بر پايه تعاليم اسلامى، مسلمانان وظيفه دارند در زندگى اجتماعى با پيروان اديان آسمانى و حتى با برخى كافران تا دست به سلاح نبرده و به رويارويى نظامى نپرداخته اند همزيستى مسالمت آميز داشته باشند، چنان كه در صدر اسلام، يهوديان تا هنگامى كه خيانت نمى كردند، با مسلمانان زندگى مسالمت آميزى داشتند؛ ولى هنگامى كه به مبارزه عملى با اسلام و مسلمانان پرداختند، با آنان به گونه اى كه شايسته رفتارشان بود برخورد شد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آغاز هجرت به مدينه، با يهوديان آنجا پيمانى دفاعى بست كه به امضاى يهوديان نيز رسيد و در آن تصريح شد كه «يهوديان در [عمل به]آيين خود آزادند» و «هرگاه مسلمانان، يهود را براى صلح با دشمن دعوت كردند بايد بپذيرند و هرگاه چنين دعوتى از سوى يهود انجام گيرد، مسلمانان بايد بپذيرند، مگر اينكه دشمن با آيين اسلام و نشر آن مخالف باشد».[229]
برخى مفسران بر اين باورند كه اسلام با جنگ ترويج نشد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) با هيچ يك از اعراب و غير آنان براى واداشتن آنان به اسلام نجنگيد و همه جنگ هاى پيامبر جنبه دفاعى داشته و در جهت كسب آزادى دين و جلوگيرى از آزار و شكنجه مؤمنان بوده است.[230]
علامه طباطبايى نيز آمار كشته هاى همه جنگ هاى صدر اسلام را 200 نفر از مسلمانان و 1000 نفر از كافران ذكر مى كند؛ آن هم بدين گونه كه از جمله اين 1000 كشته، 700 نفر يهود بنى قريظه بودند كه با رأى داورى كه خود برگزيده بودند كشته شدند.[231] بسيارى از متفكران غربى نيز اعتراف كرده اند كه اسلام با زور شمشير گسترش نيافت.[232]
پاسخ تفصيلى اين شبهه در برخى منابع آمده است.[233]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 546

منابع

آزادى يا توطئه، جمعى از فضلاء و روحانيان، قم، فيضيه، 1379 ش؛ آلاءالرحمن، البلاغى (م. 1352 ق.)، تهران، بعثت، 1420 ق؛ آموزه (فصلنامه)، قم، مؤسسه امام خمينى(قدس سره)؛ الاحتجاج، ابومنصور الطبرسى (م. 520 ق.)، به كوشش بهادرى و هادى به، تهران، اسوه، 1416 ق؛ الاساس فى التفسير، سعيد الحوّى، دارالسلام، 1409 ق؛ الاستبصار، الطوسى (م 460 ق.)، به كوشش موسوى الخرسان، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1363 ش؛ اسلام و كثرت گرايى دينى، محمد لگن هاوزن، ترجمه جوان دل، قم، فرهنگ طه، 1379 ش؛ اظهارالحق، رحمة الله بن خليل الرحمن الهندى (م. 1308 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1413 ق؛ انيس الاعلام، محمد صادق فخر الاسلام، تهران، مرتضوى، 1364 ش؛ اوصاف پارسايان، عبدالكريم سروش، تهران، صراط، 1371 ش؛ بازتاب انديشه (ماهنامه)، قم، صداى و سيماى جمهورى اسلامى ايران؛ بحارالانوار، المجلسى (م. 1110 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ق؛ البرهان فى تفسير القرآن، البحرانى (م. 1107 ق.)، قم، البعثة، 1415 ق؛ بيان الفرقان فى نبوة القرآن، مجتبى القزوينى الخراسانى (م. 1386 ق.)، تهران، دارالكتب الاسلامى، 1371 ش؛ بينات (فصلنامه)، قم، مؤسسه معارف اسلامى امام رضا(عليه السلام)؛ پلوراليسم دينى، مجموعه سخنرانى، گفتگو، قم، مركز مطالعات حوزه، 1380 ش؛ پلوراليسم دينى از منظر قرآن كريم، على اسلامى (مدبر)، قم، دفتر تبليغات، 1388 ش؛ پيام هاجر (ماهنامه)؛ پيرامون جمهورى اسلامى، مرتضى مطهرى، قم، صدرا، 1367 ش؛ تاريخ تمدن، ويل دورانت (م. 1981 م.)، ترجمه: آرام و ديگران، تهران، علمى و فرهنگى، 1378 ش؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تحرير الوسيله، امام خمينى(قدس سره) (م. 1368 ش.)، قم، نشر اسلامى، 1363 ش؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ تسنيم، جوادى آملى، قم، اسراء، 1378 ش؛ تفسير التحرير والتنوير، ابن عاشور (م. 1393 ق.)، مؤسسة التاريخ؛ تفسير راهنما، هاشمى رفسنجانى و ديگران، قم، دفتر تبليغات، 1373 ش؛ تفسير روح البيان، بروسوى (م. 1137 ق.)، بيروت، دارالفكر؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م. 1091 ق.)، بيروت، اعلمى، 1402 ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م. 320 ق.)، به كوشش رسولى محلاّتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القمى، القمى (م. 307 ق.)، به كوشش الجزائرى، قم، دارالكتاب، 1404 ق؛ التفسير الكاشف، المغنيه، بيروت، دارالعلم للملايين، 1981 م؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1415 ق؛ تفسير المنار، رشيد رضا (م. 1354 ق.)، قاهرة، دارالمنار، 1373 ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ تفسير نورالثقلين، العروسى الحويزى (م. 1112 ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373ش؛ تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون، ترجمه: حسينى، كتابفروشى اسلاميه، 1347 ش؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1412 ق؛ الجامع لأحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، مرتضى مطهرى، قم، صدرا، 1359 ش؛ خلاصه تعاليم اسلام، محمد حسين طباطبايى (م.1402 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1370 ش؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1365 ق؛ دين پژوهى، ويراسته ميرچاالياده، ترجمه خرمشاهى، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى، 1379 ش؛ دين شناسى، جوادى آملى، قم، اسراء، 1385 ش؛ دين شناسى، محمد حسين زاده، قم، مؤسسه امام خمينى(قدس سره)، 1378 ش؛ دين و تمدن، مهدى بازرگان، تهران، بعثت، 1350 ش؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، به كوشش على عبدالبارى، بيروت، 1415 ق؛ سنن ابن ماجه، ابن ماجه (م. 275 ق.)، به كوشش محمد فؤاد ، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1395 ق؛ سنن الترمذى، الترمذى (م. 279 ق.)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دارالفكر، 1402 ق؛ السنن الكبرى، البيهقى (م. 458 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1416 ق؛ السيرة النبويه، ابن هشام (م. 8 - 213 ق.)، به كوشش محمد محى الدين، مصر، مكتبة محمد على صبيح و
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 8، صفحه 547
اولاده، 1383 ق؛ سيرى در سيره ائمه اطهار(عليهم السلام)، مرتضى مطهرى، قم، صدرا، 1375 ش؛ سيرى در سيره نبوى، مرتضى مطهرى، قم، صدرا؛ صحيح البخارى، البخارى (م. 256 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1401 ق؛ صراط مستقيم نقدى بر قرائت سروش از پلوراليسم دينى، عباس نيكزاد، قم، دفتر تبليغات، 1380 ش؛ صراط هاى مستقيم، عبدالكريم سروش، تهران، صراط، 1378 ش؛ عدل الهى، مرتضى مطهرى (م. 1358 ش)، قم، صدرا، 1370 ش؛ عقل و اعتقاد دينى، مايكل پترسون و ديگران، ترجمه: نراقى و سلطانى، تهران، طرح نو، 1376 ش؛ علم اليقين فى اصول الدين، الفيض الكاشانى (م. 1091ق.)، به كوشش بيدارفر، قم، بيدار،1377 ش؛ عوالى اللئالى، ابن ابى جمهور (م. 880 ق.)، به كوشش عراقى، قم، سيدالشهداء، 1403 ق؛ فتح القدير، الشوكانى (م. 1250 ق.)، بيروت، دار ابن كثير، 1414 ق؛ فربه تر از ايدئولوژى، عبدالكريم سروش، تهران، صراط، 1378 ش؛ فروغ ابديّت، سبحانى، قم، دفتر تبليغات، 1377 ش؛ فرهنگ جامع پيشرو، آريانپور، تهران، الكترونيكى، 1380 ش؛ فرهنگ فشرده، محمد رضا جعفرى، تهران، تنوير، 1387 ش؛ فرهنگ كامل، آريانپور، تهران، اميركبير، 1376 ش؛ دانشگاه علوم رضوى، مشهد، دانشگاه علوم رضوى، 1386 ش؛ قرآن و پلوراليزم، محمد حسن قدردان قراملكى، تهران، دانش و انديشه معاصر، 1380 ش؛ فى ظلال القرآن، سيد قطب (م. 1386 ق.)، القاهرة، دارالشروق، 1400 ق؛ قبض و بسط تئوريك شريعت، عبدالكريم سروش، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1373 ش؛ قرآن پژوهى، خرمشاهى، تهران، مشرق، 1372 ش؛ قرآن و مسيحيان، مهدى بازرگان، تهران، شركت سهامى، 1376 ش؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ كتاب مقدس، ترجمه: فاضل خان همدانى، ويليام گلبن، هنرى مرتن، تهران، اساطير، 1380ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م. 538 ق.)، قم، بلاغت، 1415 ق؛ كنزالعمال، المتقى الهندى (م. 975 ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرسالة، 1413 ق؛ كيان (دو ماهنامه)، تهران؛ مباحث پلوراليزم دينى، جان هيك، ترجمه گواهى، تهران، تبيان، 1378 ش؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مجمع الزوائد، الهيثمى (م. 807 ق.)، به كوشش العراقى و ابن حجر، بيروت، دارالكتاب العربى، 1402 ق؛ مجموعه آثار، مرتضى مطهرى (م. 1358 ش.)، تهران، صدرا، 1377ش؛ المحلى بالآثار، ابن حزم الاندلسى (م. 456 ق.)، به كوشش احمد شاكر، بيروت، دارالفكر؛ مختلف الشيعه، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، قم، النشر الاسلامى، 1412 ق؛ مستدرك الوسائل، النورى (م. 1320 ق.)، بيروت، آل البيت(عليهم السلام) لاحياء التراث، 1408 ق؛ مسند احمد، احمدبن حنبل (م. 241 ق.)، بيروت، دار صادر؛ معرفت (ماهنامه)، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)؛ مكاتيب الرسول، احمدى ميانجى، به كوشش مركز تحقيقات حج، تهران، دارالحديث، 1419 ق؛ من لايحضره الفقيه، الصدوق (م. 381 ق.)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1404 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ نامه فرهنگ (فصلنامه)، تهران، وزارت ارشاد؛ نشر دانش (فصلنامه)، تهران، مركز نشر دانشگاهى؛ نظم الدرر، البقاعى (م. 885 ق.)، به كوشش غالب المهدى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ نهج البلاغه، صبحى صالح، تهران، دارالاسوة، 1415 ق؛ وسائل الشيعه، الحر العاملى (م. 1104 ق.)، قم، آل البيت(عليهم السلام) لاحياءالتراث، 1412 ق؛ هفت آسمان (فصلنامه)، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
على اسلامى



[1]. فرهنگ كامل انگليسى ـ فارسى، ج 4، ص 4091؛ فرهنگ جامع پيشرو، ج 5، ص 4567؛ فرهنگ فشرده، ص 921.
[2]. نامه فرهنگ، ش 24، ص 4.
[3]. Problems of Religious Pluralism , ch.4.
[4]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 65، 69، 73، 76 - 77، 168، 188 - 189.
[5]. ر. ك: پلوراليسم دينى، ص 82.
[6]. معرفت، ش 23، ص 71، «مصاحبه با جان هيك و سيد حسين نصر».
[7]. فلسفه دين، ص 300، به نقل از كتاب كلام مسيحى، جان هيك، ص 41.
[8]. همان.
[9]. همان، ص 301.
[10]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 175.
[11]. ر. ك: همان، ص 98 - 99، 175.
[12]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 166.
[13]. همان، ص 169.
[14]. همان، ص 188؛ نيز ر. ك: ص 73.
[15]. همان، ص 160 - 161.
[16]. همان، ص 160.
[17]. همان، ص 244، مقاله «لِگِنْ هاوْزِن».
[18]. عقل و اعتقاد دينى، ص 414 - 417.
[19]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 66 - 67.
[20]. ر. ك: پلوراليسم دينى، ص 35؛ اسلام و كثرت گرايى دينى، ص 18.
[21]. پلوراليسم دينى، ص 81.
[22]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 65، 69، 83، 85، 160 - 161، 188.
[23]. فلسفه دين، ص 209.
[24]. پلوراليسم دينى، ص 82.
[25]. ر. ك: همان، ص 50؛ عدل الهى، ص 296 - 300.
[26]. ر.ك: كيان، ش 36، «صراط هاى مستقيم».
[27]. ر.ك: نشر دانش، ش 3، ص 2 - 13، «انقلاب كپرنيكى در كلام»؛ بينات، ش 17، ص 170، «قرآن و الهيات جهانى».
[28]. ر. ك: بازتاب انديشه، ش 21، ص 26، «هرمنوتيك فلسفى و تعدد قرائت ها از دين».
[29]. ر. ك: قبض و بسط تئوريك شريعت.
[30]. ر. ك: بينات، ش 17، ص 176، «قرآن و الهيات جهانى»؛ قرآن پژوهى، ص 543 - 544.
[31]. بينات، ش 17، ص 170، «قرآن و الهيات جهانى».
[32]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 78 - 79.
[33]. همان، ص 65.
[34]. همان، ص 69.
[35]. همان، ص 188.
[36]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 83.
[37]. همان، ص 85.
[38]. همان، ص 65.
[39]. همان.
[40]. ر. ك: بينات، ش 17، ص 176، «قرآن و الهيات جهانى»؛ پيام هاجر، ماهنامه، شهريور 1377.
[41]. صراط هاى مستقيم، ص 18.
[42]. هفت آسمان، ش 1، ص 10 ـ 11، «وحدت متعالى اديان».
[43]. همان، ص 10.
[44]. همان.
[45]. الاساس فى التفسير، ج 1، ص 317 - 318؛ نيز ر. ك: التحرير والتنوير، ج 2، ص 41؛ نظم الدرر، ج 1، ص 271.
[46]. ر. ك: تفسير المنار، ج 2، ص 21 - 22؛ الميزان، ج 1، ص 327.
[47]. تسنيم، ج 7، ص 453.
[48]. الصافى، ج 1، ص 200؛ الميزان، ج 1، ص 327.
[49]. ر. ك: هفت آسمان، ش 1، ص 10 - 11، «وحدت متعالى اديان».
[50]. همان، ص 10.
[51]. ر. ك: مجمع البيان، ج 3، ص 314.
[52]. ر.ك: مجمع البيان، ج 3، ص 314.
[53]. الميزان، ج 5، ص 352 - 353.
[54]. همان، ص 348.
[55]. بينات، ش 17، ص 171 - 173، «قرآن و الهيات جهانى».
[56]. همان، ص 173.
[57]. ر. ك: الميزان، ج 16، ص 182.
[58]. صراط هاى مستقيم، ص 18.
[59]. همان، ص 27.
[60]. همان، ص 140 - 141.
[61]. همان، ص 187.
[62]. ر. ك: پلوراليسم دينى از منظر قرآن كريم، ص 68 - 71.
[63]. صراط هاى مستقيم، ص 27.
[64]. ر. ك: راهنما، ج 6، ص 120؛ مجمع البيان، ج 4، ص 688 - 689؛ الميزان، ج 8، ص 188.
[65]. الميزان، ج 1، ص 31 - 32. نيز براى تفصيل بيشتر ر. ك: تسنيم، ج 1، ص 466 - 468، 485 - 486.
[66]. ر. ك: الميزان، ج 17، ص 62 - 63.
[67]. ر. ك: تسنيم، ج 7، ص 301 - 303.
[68]. الميزان، ج 1، ص 319.
[69]. براى نمونه ر. ك: بينات، ش 17، ص 177، «قرآن و الهيات جهانى»؛ هفت آسمان، ش 1، ص 10، «وحدت متعالى اديان».
[70]. ر. ك: مجمع البيان، ج 1، ص 260؛ جامع البيان، ج 1، ص 254 - 255.
[71]. ر. ك: نمونه، ج 1، ص 284؛ روح المعانى، ج 1، ص 279؛ فى ظلال القرآن، ج 1، ص 75.
[72]. التفسير الكبير، ج 3، ص 536 و نيز ر. ك: فتح القدير، ج 1، ص 111.
[73]. ر. ك: دين شناسى، جوادى آملى، ص 226.
[74]. ر. ك: نمونه، ج 1، ص 284.
[75]. دين شناسى، جوادى آملى، ص 227.
[76]. همان.
[77]. همان.
[78]. الميزان، ج 1، ص 193.
[79]. تسنيم، ج 5، ص 29، 35، 38.
[80]. ر. ك: تسنيم، ج 5، ص 38.
[81]. الميزان، ج 14، ص 357 - 359.
[82]. ر. ك: الميزان، ج 1، ص 193.
[83]. الصافى، ج 1، ص 35؛ عوالى اللئالى، ج 4، ص 104.
[84]. ر. ك: الميزان، ج 1، ص 258.
[85]. همان، ج 1، ص 428.
[86]. نيز ر. ك: تسنيم، ج 9، ص 93 - 97.
[87]. ر. ك: الميزان، ج 3، ص 250.
[88]. مكاتيب الرسول، ج 2، ص 388؛ نيز ر. ك: الدرالمنثور، ج 2، ص 40؛ صحيح البخارى، ج 1، ص 4؛ مكاتيب الرسول، ج 2، ص 390.
[89]. البرهان، ج 1، ص 639.
[90]. مجمع البيان، ج 1، ص 766 - 767؛ الصافى، ج 1، ص 345؛ الميزان، ج 3، ص 15، 266 - 267؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 40.
[91]. بينات، ش 17، ص 177، «قرآن و الهيات جهانى».
[92]. ر. ك: روح البيان، ج 9، ص 90؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 340 - 341.
[93]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 340 - 341؛ الكافى، ج 5، ص 344؛ نورالثقلين، ج 5، ص 96، 98.
[94]. نهج البلاغه، خطبه 50، ص 102.
[95]. صراط هاى مستقيم، ص 38.
[96]. صراط هاى مستقيم، ص 36 - 37.
[97].نهج البلاغه، خطبه 50، ص 71.
[98]. همان، خطبه 1، ص 23؛ نيز ر.ك: خطبه 33، ص 59؛ خطبه 104، ص 137؛ خطبه 197، ص 295.
[99]. صراط هاى مستقيم، ص 33 - 36.
[100]. همان، ص 89.
[101]. اوصاف پارسايان، ص 35 - 49.
[102]. ر. ك: تسنيم، ج 11، ص 558.
[103]. دين و تمدن، ص 52 - 53؛ نيز ر. ك: قرآن و مسيحيان، ص 15 - 16.
[104]. فربه تر از ايدئولوژى، ص 336.
[105]. نهج البلاغه، حكمت 125.
[106]. فربه تر از ايدئولوژى، ص 337.
[107]. قرآن پژوهى، ص 542؛ صراط هاى مستقيم، ص 32.
[108]. ر. ك: نمونه، ج 4، ص 263.
[109]. الميزان، ج 3، ص 121 - 122.
[110]. همان، ص 121 - 123.
[111]. همان، ص 123.
[112]. ر. ك: همان، ص 120 ـ 121.
[113]. براى نمونه ر. ك: همان، ص 124.
[114]. همان، ص 122 - 123.
[115]. نهج البلاغه، حكمت 125.
[116]. بينات، ش 17، ص 174 - 175، «قرآن و الهيات جهانى».
[117]. ر. ك:تسنيم، ج 15، ص 388 - 389.
[118]. الكشاف، ج 1، ص 402.
[119]. مجمع البيان، ج 2، ص 815.
[120]. تفسير عياشى، ج 1، ص 336؛ نورالثقلين، ج 1، ص 664.
[121]. مجمع البيان، ج 2، ص 815؛ نيز ر. ك: روح المعانى، ج 2، ص 248؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 64.
[122]. ر. ك: مجموعه آثار، ج 1، ص 320 - 323، «عدل الهى».
[123]. ر. ك: دين شناسى، جوادى آملى، ص 227.
[124]. ر. ك: صراط هاى مستقيم، ص 51 - 58؛ بينات، ش 17، ص 176 «قرآن و الهيات جهانى».
[125]. ر. ك: الدرالمنثور، ج 2، ص 113؛ مجمع البيان، ج 2، ص 917؛ الكشاف، ج 1، ص 459.
[126]. ر. ك: مجمع البيان، ج 2، ص 917؛ الكشاف، ج 1، ص 459؛ التفسير الكبير، ج 9، ص 472؛ الكاشف، ج 2، ص 236.
[127]. الكافى، ج 1، ص 413؛ نورالثقلين، ج 1، ص 650.
[128]. ر. ك: الكشاف، ج 1، ص 657؛ نيز ر. ك: الميزان، ج 6، ص 37 - 38؛ الكاشف، ج 3، ص 95 - 96.
[129]. ر. ك: تفسير عياشى، ج 1، ص 335؛ التبيان، ج 3، ص 614؛ مجمع البيان، ج 2، ص 234؛ نورالثقلين، ج 1، ص 661 - 664.
[130]. قرآن پژوهى، ص 544.
[131]. كيان، ش 45، ص 42، «مبادى ما بعد الطبيعى و تلقى اسلامى در مقوله مدارا و عدم مدارا».
[132]. التفسير الكبير، ج 16، ص 25؛ مجمع البيان، ج 5، ص 34.
[133]. الميزان، ج 9، ص 238.
[134]. همان، ص 242؛ تفسير مراغى، ج 10، ص 95.
[135]. قرآن پژوهى، ص 544 ـ 545. نيز ر. ك: هفت آسمان، ش 1، ص 29، «وحدت متعالى اديان».
[136]. ر. ك: الميزان، ج 5، ص 204 - 205.
[137]. ر. ك: قرآن و پلوراليزم، ص 206 - 209.
[138]. ر. ك: الميزان، ج 5، ص 207.
[139]. ر. ك: قرآن و پلوراليزم، ص 206 - 209.
[140]. من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 407.
[141]. الكافى، ج 5، ص 351.
[142]. الدرالمنثور، ج 1، ص 140 ، 249.
[143]. آزادى يا توطئه، ص 129.
[144]. مجمع البيان، ج 10، ص 840؛ تفسير قرطبى، ج 21، ص 225؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 404.
[145]. الميزان، ج 20، ص 374.
[146]. نورالثقلين، ج 5، ص 686 - 687.
[147]. روح البيان، ج 10، ص 528.
[148]. مجمع البيان، ج 10، ص 842.
[149]. قرآن پژوهى، ص 548 - 549.
[150]. مجمع البيان، ج 6، ص 663؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 193.
[151]. الكشاف، ج 2، ص 11.
[152]. ر. ك: مكاتيب الرسول، ج 2، ص 480 - 481؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 38؛ بحارالانوار، ج 21، ص 285.
[153]. فلسفه دين، ص 303، به نقل از كتاب كلام مسيحى درباره اديان، اثر جان هيك، ص 118.
[154]. ر. ك: مجمع البيان، ج 3، ص 312؛ الكشاف، ج 1، ص 618.
[155]. التحقيق، ج 11، ص 289 - 290، «همن».
[156]. الميزان، ج 5، ص 348.
[157]. بحارالانوار، ج 16، ص 329؛ ج 9، ص 292؛ نيز ر. ك: ص 336.
[158]. مكاتيب الرسول، ج 2، ص 480 - 481.
[159]. مجمع الزوائد، ج 1، ص 174؛ نيز ر. ك: كنزالعمال، ج 1، ص 183، 200 - 201.
[160]. مجمع الزوائد، ج 1، ص 174؛ كنزالعمال، ج 1، ص 200 - 201؛ نيز ر. ك: بحارالانوار، ج 2، ص 99.
[161]. خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 327.
[162]. مجمع البيان، ج 5، ص 37؛ نيز ر. ك: البرهان، ج 2، ص 769؛ الميزان، ج 9، ص 255.
[163]. نهج البلاغه، خطبه 198.
[164]. الكاشف، ج 2، ص 26 - 27؛ راهنما، ج 2، ص 525.
[165]. الميزان، ج 3، ص 120.
[166]. همان، ص 253؛ نيز ر. ك: ج 5، ص 182.
[167]. عدل الهى، ص 296 - 300.
[168]. دين پژوهى، ص 308، «تعدد اديان»؛ ر. ك: كيان، ش 16، ص 35، «تعدد اديان».
[169]. الميزان، ج 9، ص 247.
[170]. تفسير قمى، ج 1، ص 289؛ البرهان، ج 2، ص 770؛ بحارالانوار، ج 24، ص 336.
[171]. الميزان، ج 15، ص 155 - 156.
[172]. البرهان، ج 4، ص 89؛ الصافى، ج 3، ص 444؛ الميزان، ج 15، ص 160.
[173]. مكاتيب الرسول، ج 2، ص 343.
[174]. بحارالانوار، ج 10، ص 44؛ ج 16، ص 347، با اندكى تفاوت.
[175]. نهج البلاغه، خطبه 146. نيز ر. ك: الميزان، ج 15، ص 160، با اندكى تفاوت.
[176]. قرآن پژوهى، ص 546.
[177]. التبيان، ج 5، ص 209.
[178]. قرآن پژوهى، ص 546.
[179]. الكشاف، ج 2، ص 265.
[180]. براى نمونه ر. ك: الكافى، ج 5، ص 351؛ الاستبصار، ج 4، ص 254؛ وسائل الشيعه، ج 28، ص 325؛ كنزالعمال، ج 1، ص 90؛ السنن الكبرى، ج 12، ص 396؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 261؛ المحلى بالآثار، ج 11، ص 188.
[181]. ر. ك: تسنيم، ج 14، ص 681؛ الميزان، ج 3، ص 335.
[182]. جامع البيان، ج 3، ص 237. نيز ر. ك: الدرالمنثور، ج 2، ص 47؛ مجمع البيان، ج 2، ص 784 - 785؛ نهج البلاغه، خطبه 1؛ علم اليقين، ج 1، ص 418 - 419.
[183]. جامع البيان، ج 3، ص 238 - 239.
[184]. ر. ك: تفسير قمى، ج 1، ص 31 - 33؛ الميزان، ج 8، ص 280.
[185]. ر. ك: الميزان، ج 19، ص 252.
[186]. ر. ك: كتاب مقدس، اشعياء، 9: 5 - 10؛ يوحنا، 16: 7؛ 14: 16، 25 - 27؛ 15: 26؛ نيز ر. ك: انيس الاعلام، ج 1، ص 8 - 15.
[187]. براى توضيح بيشتر ر. ك: پلوراليسم دينى از منظر قرآن كريم، ص 223 - 225.
[188]. ر. ك: تفسير المنار، ج 1، ص 291.
[189]. ر. ك: تسنيم، ج 4، ص 74.
[190]. الميزان، ج 3، ص 255.
[191]. فلسفه دين، ص 303، به نقل از كتاب كلام مسيحى درباره اديان، اثر جان هيك، ص 118.
[192]. روح المعانى، ج 1، ص 299 - 301.
[193]. ر. ك: آلاء الرحمن، ج 1، ص 9 - 11.
[194]. همان، ص 10 - 11.
[195]. ر. ك: اظهار الحق، ج 1، ص 147 - 192.
[196]. براى نمونه ر. ك: مجمع البيان، ج 3، ص 268؛ الكشاف، ج 1، ص 633؛ تفسير المنار، ج 5، ص 140 - 141؛ الميزان، ج 5، ص 342.
[197]. ر. ك: الميزان، ج 5، ص 125 - 126.
[198]. نورالثقلين، ج 1، ص 100 - 101.
[199]. الدرالمنثور، ج 2، ص 168.
[200]. ر. ك: الميزان، ج 20، ص 336 - 340؛ راهنما، ج 20، ص 641 - 659.
[201]. تفسير قمى، ج 2، ص 432.
[202]. الدرالمنثور، ج 6، ص 379؛ نيز ر. ك: مجمع البيان، ج 10، ص 795؛ جامع البيان، ج 30، ص 171؛ روح المعانى، ج 15، ص 432.
[203]. صراط هاى مستقيم، ص 140 - 141.
[204]. تحرير الوسيله، ج 2، ص 329.
[205]. الاستبصار، ج 4، ص 254؛ وسائل الشيعه، ج 28، ص 325.
[206]. وسائل الشيعه، ج 28، ص 323 - 324؛ مختلف الشيعه، ج 10، ص 180.
[207]. كنزالعمال، ج 1، ص 90؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 260 - 261؛ المحلى بالآثار، ج 11، ص 188.
[208]. صحيح البخارى، ج 4، ص 22؛ ج 8، ص 50؛ مستدرك الوسائل، ج 18، ص 163؛ سنن الترمذى، ج 3، ص 10.
[209]. مسند احمد، ج 1، ص 63؛ ج 6، ص 205؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 847.
[210]. الكافى، ج 6، ص 174؛ الاستبصار، ج 4، ص 252 - 253.
[211]. الكافى، ج 6، ص 174؛ وسائل الشيعه، ج 28، ص 324.
[212]. ر. ك: مباحث پلوراليزم دينى، ص 188.
[213]. ر. ك: همان، ص 83.
[214]. كيان، ش 46، ص 15 - 16، «فقه در ترازو»؛ آموزه، ش 6، ص 274، «جريان شناسى غربزدگى».
[215]. مباحث پلوراليزم دينى، ص 244، مقاله «لِگِنْ هاوْزِن».
[216]. همان، ص 65 ، 69، 83، 160 - 161، 188. نيز ر. ك: دين شناسى، حسين زاده، ص 59 - 62.
[217]. ر. ك: عدل الهى، ص 352 - 362؛ تسنيم، ج 6، ص 212؛ الميزان، ج 5، ص 51 - 52.
[218]. ر. ك: الميزان، ج 5، ص 51 - 52؛ ج 9، ص 381؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 110؛ عدل الهى، ص 318 - 319، 352 -353.
[219]. ر. ك: بحارالانوار، ج 5، ص 289.
[220]. ر. ك: همان، ص 289 - 290؛ عدل الهى، ص 318 - 319، 352 - 354؛ 362 -364؛ علم اليقين، ج 2، ص 1282 - 1285؛ پلوراليسم دينى از منظر قرآن كريم، ص 285 - 286.
[221]. الكافى، ج 1، ص 168 - 169؛ ج 2، ص 382، 388، 407؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 110.
[222]. الكافى، ج 2، ص 463.
[223]. ر. ك: عدل الهى، ص 361.
[224]. معرفت، ش 22، ص 20، «پلوراليسم، بررسى اصول اخلاقى و سياسى»؛ كيان، ش 37، ص 61 «پاسخ سروش به ابهامات صراطهاى مستقيم»؛ ش 28، ص 10، «پلوراليسم دينى».
[225]. ر. ك: تسنيم، ج 6، ص 211 ـ 212؛ سيرى در سيره نبوى، ص 253؛ سيرى در سيره ائمه اطهار (عليهم السلام)، ص 160.
[226]. ر. ك: پيرامون جمهورى اسلامى، ص 94 ـ 95؛ مجموعه آثار، ج 20، ص 252، «جهاد».
[227]. ر. ك: پلوراليسم دينى ازمنظر قرآن كريم، ص 306 - 327؛ پيرامون جمهورى اسلامى، ص 94 - 95، 107؛ مجموعه آثار، ج 2، ص 252، «جهاد»؛ تسنيم، ج 12، ص 170 - 171؛ الميزان، ج 10، ص 288.
[228]. الكافى، ج 1، ص 72، 74؛ ج 2، ص 513؛ الاحتجاج، ج 2، ص 351 - 461؛ بحارالانوار، ج 3، ص 28 به بعد، 33 - 34، 42 - 43، 57 - 151؛ نيز ر. ك: ج 10 ـ 11.
[229]. ر. ك: السيرة النبويه، ج 2، ص 348 - 351؛ فروغ ابديت، ج 1، ص 464 - 469، 529 - 533؛ ج 2، ص 92 - 97، 130 - 158، 239 - 269.
[230]. تفسير المنار، ج 11، ص 141، 255؛ ج 4، ص 62.
[231]. خلاصه تعاليم اسلام، ص 179.
[232]. تاريخ تمدن (عصر ايمان)، ص 243؛ تمدن اسلام و عرب، ص 145 - 146 - 147، 156، 177 - 178، 346.
[233]. ر. ك: پلوراليسم دينى از منظر قرآن كريم، ص 328 - 358؛ الميزان، ج 2، ص 284، ج 4، ص 17 - 18، 131؛ 42 - 45؛ ج 9، ص 240 - 242؛ تفسير المنار، ج 4، ص 62؛ ج 11، ص 141 - 255؛ ر. ك: مجموعه آثار، ج 20، «جهاد، بيشتر مباحث كتاب».

مقالات مشابه

نقد و بررسی مستندات قرآنی مدعیان پلورالیسم

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهبی‌بی‌‌حکمیه حسینی, سحر یوسفی

درنگی در مستندات قرآنی کثرت‌گرایان و نقد آن

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهمحمد مولوی, نبی‌الله صدری‌فر, سیدابوالقاسم موسوی

رابطه استضعاف و نجات از ديدگاه علامه طباطبايي و شهيد مطهري

نام نشریهاندیشه نوین دینی

نام نویسندهسیدیحیی کاظمی, امیرقلی جعفری

بررسی مقاله پلورالیزم دینی و قرآن

نام نشریهقرآن‌پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهجواد محمدی, محمدجواد نجفی

بررسی مقاله پلورالیزم دینی و قرآن

نام نشریهقرآن‌پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهجواد محمدی, محمدجواد نجفی

قرآن و زندگی مسالمت‌آمیز پیروان ادیان

نام نشریهاخلاق وحیانی

نام نویسندهمحمدرضا مصطفی‌پور

اسلام و نسخ ادیان

نام نشریهحدیث اندیشه

نام نویسندهحسین سیاح

نگاه اسلام به عهدین و اهل کتاب

نام نشریهکوثر معارف

نام نویسندهرحیم لطیفی